همیشه شوق برای پرواز . بی انکه پروازی واوجی در میان باشد. نه برای انکه باطل گشته بلکه بالها گویی قدرت پریدن را ندارند.ویا بالی نیست اصلا در میان. یه نظر همین جابگم که واقعا عکسهای زیبایی گلچین می کنی. ومثل همیشه شکسته نفسی می فرمایی. دست بردار.
کرم ابریشم در پیله تا به کی بر خویشتن تنی؟ ـ پرسید کرم را مرغ از فروتنی ـ تا چند منزوی در کنج خلوتی، در بسته تا به کی، در محبس تنی؟ در فکر رستنم ـ پاسخ بداد کرم ـ خلوت نشسته ام زینروی منحنی. فرسوده جان من از بس به یک مدار برجای مانده ام چون فطرت دنی. همسال های من پروانگان شدند جستند از این قفس، گشتند دیدنی. یا سوخت جانشان دهقان به دیگران، جز من که زنده ام در حال جان کندنی. در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ یا پر برآورم بهر پریدنی.
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی! کوشش نمی کنی، پری نمی زنی؟ پا بنده ی چه ای؟ وابسته ی که ای؟ تا کی اسیری و در حبس دشمنی؟
در پس آن رویای آجری... صدایم شکست پروازم نشان ز نماز بی ستون گلبرگ نبادا ! پرواز در احتمال به صدای خزان بی نیاز در گریبان مانده. ما ای کشاکش بی لذت! ای انتقام توام با ضرورت ! ای خشونت بی نیاز ماندن. بردن در این معرکه رویش چه بی ریاست...
ببخشید ! مطالب وبلاگ را چند وقتی است میخواندم و نظراتش را هم همچنین.چیزی حالیم نمیشه. احساس میکنم نمی کشم. دیدم برای اینکه در این ستون راه داشته باشم باید سنگین بنویسم ! این بود که این سطور را نگاشتم...
ای کاش چیزی میگفتید که آینه از بیکسی خسته نمیشد ...
اللهام
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 ساعت 09:07 ب.ظ
شعر نیما را دوست داشتم مخصوصا بیتهای اخرش را. ولی اسیر دشمن !!بیشتر اسیر خودمانیم تا دیگری. خود ٬خود را اسیر می کنیم. (البته این دید کمی بوی افسردگی می ده ولی حالآمگه من... )
دوست عزیز همه ی شعر منظورم نبود! فکر کنم سوتفاهم شده ...
اووووووووووووووووووووووووووووللللللللللللللللللللللل.....هی عکسای خشگل بنداز دل ما رو بسوزون که بلدنیستیم !!!
خانهای ساختم با ظاهری خوب
اما درونش که بیایی
نه فرشی هست
نه وسایل زندگی
نه پنجره
اون پنجره هایی که از بیرون میبینی، الکی هستند (پشتشون دیواره)
دل خوش سیری چند؟!!!!
اول .. این شعرا رو از کجا می آری ؟؟؟؟ بعدش این عکسا رو از کجا ؟؟؟
عالیجناب شما اراده کن ! ما تقدیم میکنیم آنچه که در توانمون هست!!!!!
پرواز را به خاطر بسپار ...
پرنده مردنیست
هم پرنده برایم مردنی است و هم پرواز ! راه بهتری پیشنهاد کنید!!!
پرواز یه حس دوست داشتنیه که فکرشم انسان رو به اوج می بره به نظر من زیباترین و باشکوهترین پرواز فقط مال یه انسان می تونه باشه نه پرنده ها...
فعلا که در اطرافمون وضعیت پرواز انسانها چنین است:
ارتفاع بالها : سطح هوا
فرصت پروازها : سقف قفس
...
همیشه شوق برای پرواز . بی انکه پروازی واوجی در میان باشد. نه برای انکه باطل گشته بلکه بالها گویی قدرت پریدن را ندارند.ویا بالی نیست اصلا در میان.
یه نظر همین جابگم که واقعا عکسهای زیبایی گلچین می کنی.
ومثل همیشه شکسته نفسی می فرمایی. دست بردار.
کرم ابریشم
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی؟
ـ پرسید کرم را مرغ از فروتنی ـ
تا چند منزوی در کنج خلوتی،
در بسته تا به کی، در محبس تنی؟
در فکر رستنم ـ پاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسته ام زینروی منحنی.
فرسوده جان من از بس به یک مدار
برجای مانده ام چون فطرت دنی.
همسال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس، گشتند دیدنی.
یا سوخت جانشان دهقان به دیگران،
جز من که زنده ام در حال جان کندنی.
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر برآورم بهر پریدنی.
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی، پری نمی زنی؟
پا بنده ی چه ای؟ وابسته ی که ای؟
تا کی اسیری و در حبس دشمنی؟
((نیما یوشیج))
سلام مهندس عجب عکسی بخاطر همین عکس هم شده باید سریع آبدیت کنم
ایول ! خوشم اومد ...
سلام
خبر اینست: پرواز آزاد است هنوز؛ ولی این آسمان ابری؛ پر از غوغای طوفانهاست...
و من آخرین دکهی این بازار ورشکستهام ...
پرواز مردنی نیست.چون یه کشف تازه است.یک درک تازه است
به خاطر همین بود که:
«در جانمان پرواز طرحی تازه داشت.»
دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند....!
و چقدر عمر خوابها کم است ...
اون قبلی من بودم یادم رفت اسممو بنویسم...!معذرت!!!
اختیار دارید !
در پس آن رویای آجری... صدایم شکست پروازم نشان ز نماز بی ستون گلبرگ نبادا ! پرواز در احتمال به صدای خزان بی نیاز در گریبان مانده. ما ای کشاکش بی لذت!
ای انتقام توام با ضرورت ! ای خشونت بی نیاز ماندن. بردن در این معرکه رویش چه بی ریاست...
ببخشید ! مطالب وبلاگ را چند وقتی است میخواندم و نظراتش را هم همچنین.چیزی حالیم نمیشه. احساس میکنم نمی کشم. دیدم برای اینکه در این ستون راه داشته باشم باید سنگین بنویسم ! این بود که این سطور را نگاشتم...
ای کاش چیزی میگفتید که آینه از بیکسی خسته نمیشد ...
شعر نیما را دوست داشتم مخصوصا بیتهای اخرش را. ولی اسیر دشمن !!بیشتر اسیر خودمانیم تا دیگری. خود ٬خود را اسیر می کنیم. (البته این دید کمی بوی افسردگی می ده ولی حالآمگه من... )
دوست عزیز همه ی شعر منظورم نبود! فکر کنم سوتفاهم شده ...
هنوز هزار و یک روزنه داریم...باور کن...
هنوزم میشه عاشق شد و از ستاره مایوس نشد ؟!!
از آنجا که بودیم برخاستیم ولی به آنجایی نرسیدیم که میخواستیم...
تا بوده همین بوده !
خنده داره که این جا هم بخواد هی سو تفاهم بشه ها. من خودم فهمیدم چیه. سوء تفاهمی در کار نیست این دفعه مطمین باش.
من که پاک گیج شدم !