گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

Desert Rose*

  شب عجیبی بود: وقتی که برق بره، کسی هم خونه نباشه، خودت هم از روی بی حوصلگی حال چراغ روشن کردن رو نداشته باشی، هیچ کاری هم نتونی بکنی (نه کتاب خوندن، نه نوشتن یادداشتهای شخصی عقب افتاده، نه گوش دادن به رادیو و خلاصه هر کاری ...) ترجیح میدی که بشینی روی صندلیت و یه کم فکر کنی. به چیزهایی فکر کنی که تو روشنایی و شلوغی نمیشه بهشون فکر کرد. خوب که روی این چند روزه دقیق میشی، میبینی که ضبط «زندگی»ت مدتیه دکمه ی repeat ش کار نمیکنه، همه چی سریع داره می گذره و هیچ تکراری هم در کار نیست! اتفاقاتی میفته که وقتی آخر روز بهشون نگاه میکنی، میبینی اگه قرار بود طبق روال معمول اتفاق بیفتند، هفته ها باید طول میکشید! تو این مدت، بعضی جاها فیلم رو نگه داشتند و کلی بردنش جلو! این روزها، زمان برام بعضی جاها وامیسته و کِش میاد! توقفش برام کاملا محسوسه!(انگار جهان وامیسته و ما رو تماشا میکنه ...)

   فقط یه صدا رو میتونی این روزها خوب بشنوی! صدای یه بچه که انگار از ته یه چاه میاد! یه چاه به عمق ِ عُمرت! هر روز که از عمرت میگذره، به عمق اون چاه اضافه میشه! بر عکس همه ی چاه ها که بیرون چاه باید روشن باشه و داخل چاه، تاریک ؛ توی چاه خیلی روشنه - به خاطر نوری که از تهش تا این بالا میرسه - و این بالا همه چی تاریکه. شاید هم من ته چاه وایسادم و اون، بالا سر چاه هست و داره منُ صدا میکنه!!! میخواد که برم پیشش! خیلی سعی کردم خودم رو بهش برسونم، اما هر دفعه انگاری یه سری دست از در و دیوار چاه بیرون میاد و نمیذارن که من به سمتش برم! هر چه هست، هر روز صداش ضعیفتر میاد و من هر روز ازش دورتر میشم!

 

   گاهی اوقات بعضی نواها بدجور میتونند با حال و روز دل آدم همخونی داشته باشند، طوری که با شنیدنشون اون حال و هوا تشدید میشه. شاید حرف همون حرف بی حرفی باشه. نوشتن یا ننوشتن اون حالات به کار کسی نمیاد. یه سری احساس های ناب که فقط خودت میتونی درکشون بکنی و نگفتنش شاید برات یه سرمایه باشه! بگذریم. آهنگ Desert Rose  یکی از اون نواهاست، هم آهنگش حالم رو دگرگون میکنه و هم شعرش! اگر هم خودم یه کم بهم ریخته باشم (که اون شب اینجوری بودم)، یه حالتی برام اتفاق میفته مثل اینکه یه دیگ آبجوش که داره قل قل میکنه! عرق میکنم و ... اصلا اهل گریه کردن نیستم اما قشنگ وقتی این حالات بهم دست میده، بدجور اون «من» ِ من تو خودم میزنه زیر گریه. گرچه «گل سرخ صحرا» هم بهانه بود و علت اصلی این حالات چیز دیگری بود که بماند ...

 

 

 

 

رویای باران می‌بینم
رویای باغ‌ها را در میان صحرای شن
از خواب برمی‌خیزم، با رویاهایی پوچ
رویای عشق می‌بینم، و زمان از دستانم می‌گریزد

I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in vain
I dream of love as time runs through my hand

 

 

رویای آتش می‌بینم
در رویایم دو قلب در هم می‌پیچند و هرگز نمی‌میرند
و در کنار آتش
سایه‌ها هوس انسانی را نقاشی می‌کند

I dream of fire
Those dreams that tie two hearts that will never die
And near the flames
The shadows play in the shape of the man's desire

 

 

این گل سرخ شیرین صحرا
که سایه‌اش رازی نهان در خود دارد
این گل صحرا
شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد

This desert rose
Whose shadow bears the secret promise
This desert flower
No sweet perfume that would torture you more than this

 

 

و حالا او بازگشته است
و چنین است که او منطق رویاهایم را ویران می‌کند
این آتش می‌سوزاند
درمی‌یابم که به هیچ چیز شبیه نیست

And now she turns
This way she moves in the logic of all my dreams
This fire burns
I realize that nothing's as it seems

 

 

رویای باران می‌بینم
چشم به آسمان بالای سرم می‌دوزم
چشمانم را می‌بندم
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است

I dream of rain
I lift my gaze to empty skies above
I close my eyes
The rare perfume is the sweet intoxication of love

 

 

گل سرخ شیرین صحرا
این خاطره قلب‌ها و روح‌های پنهان است
این گل صحرایی
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است

Sweet desert rose
This memory of hidden hearts and souls
This desert flower
This rare perfurme is the sweet intoxication of love

 

*برای نوشتن این یادداشت بارها بلند شدم و رفتم و دوباره نشستم سرش. نه اینکه بخوام تو نوشتن به خودم سخت بگیرم (گرچه ناخودآگاه اگه کمال طلب باشی، این حس روی همه ی کارهات تأثیر میذاره ولی این دفعه این دلیل زیاد پر رنگ نبود)، بیان حرفهایی بود که وجود دارند اما نمیدونم دقیق چی هستند تا بخوام بنویسمشون یا ...

 شاید احساس هایی هستند که هیچ وقت نشه لباس واژه تنشون کرد. عریان بیان کردنشون هم باعث کج فهمی اطرافیان میشه ...

 گویا در سکوت من و تو این حرفها باید زده بشه؛

باید حسشون کرد؛

نباید رنگ صدا بگیرند؛

نباید ...

نباید ...

نظرات 21 + ارسال نظر
نرگس و روزنه هاش چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:52 ب.ظ

دیشب منم تا ۲شب تنها بودم وشب عجیبی بود بعدن نظر میذارم...انتخاب آهنگ عالی ...بسیار چسبید...

من و تو مسافر شب، رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری، زیر سایه های تردید
سبزی مزرعه مونُ دست خشک باد سپردیم
توی شهر بی ترحم از غم بی کسی مُردیم
...

نرگس چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

بنظر من که خوبه تکراری نیست نه صادق
بقول خودت که برام یه بار نوشتی (خرسند شدیم که امروز رنگ دگر است نه رنگ دیروز...)با اون من خودت مهربونتر باش..دستی بسرش بکش...(اگه سرزنشم نمیکنی بازم بگم!)...بعد نگی از امید حرف زد باز این دختره!این آهنگ واسه ی منم یه جوریه.انگارگوش میدم بهش همینجوری روون میشم روی یه جریان مثل یه پرواز کوتاه
نزدیک سطح زمین نه خیلی بالا....چه خوب که معنیشو نوشتی یه جاهاییشو درست نفهمیده بودم قبلا.
صادق خیلی بهتر داری حساتو تو نوشته هات بیان میکنی..قشنگ داره رشد میکنه طرز نوشتنت...این میتونه نشوندهنده یه رنجی تو خلوت باشه ..شایدم !!!!(اینو فهمیدی منظورم چیه؟!!)
سکوت ای واژه زنگی مست
باز سر در خاطراتم برده ای
برون آی
خانه من خانه ارواح نیست!!
اینو بارها میخواستم تو روزنه بنویسم نشده!به این متن تو رسید...
اگر یکدم بیاسایم روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
دیگه تو نظر دادن هر جا میرم دست و دلم میلرزه....!

رنج در خلوت همیشه هست و چه بسا در جلوت هم باشد ولی بروزش دست خودمه!
...
یکی می‌پرسد اندوه تو از چیست
سبب‌ساز سکوت مبهمت کیست
برایش صادقانه می‌نویسم
برای آن که باید باشد و نیست
...

"نمی‌توانم گفت
که چرا این دل
اندک
اندک
زار و نزار می‌شود.

نیازهای کوچکی دارد
که هرگز نمی‌خواهد
یا نمی‌داند
یا به یاد نمی‌آورد."

رابیندرانات تاگور

حامد کاربیست چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:39 ب.ظ http://www.hamedhastam.blogsky.com

سلام آقای پسندیده

علیک السلام! بجا نمیارم!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:51 ب.ظ

ای اس تینگ صحیح است...نه اس تینگ..انگلیش نشد بنویسم!

گوردون ماتیو سامنر روز دوم اکتبر 1951 در نورث آمبرلند انگلستان به دنیا آمد. نام مادرش آودری و نام پدرش ارنست بود. روزی گوردون سولومون به او گفت که با پوشیدن پیراهن راه راهش شبیه به زنبور شده است، از آن روز او نامش را استینگ گذاشت. استینگ، Sting به معنی نیش زنبور است.
او در آغاز نوازنده بود. تا سال 1984 با گروه پلیس کار می کرد و بعد از آن راهش را به تنهایی ادامه داد. قبل از این که در گروه پلیس خواننده اصلی شود، کارش حفاری، معلم زبان انگلیسی در مدارس و مربی فوتبال بود. او برای نواختن ساز با گروههای جاز نیز همکاری می کرد. او در سال 1992 دکترای افتخاری موسیقی را از دانشگاه نورث آمبریا و در سال 1994 از کالج برکلی دریافت کرد. او گیتار، گیتار باس، ماندولین، پیانو، هارمونیکا، ساکسیفون و فلوت می نواخت و نام گیتارش را برایان گذاشته بود.
او در حال حاضر با خانواده اش، همسرش ترودی و شش فرزندش، در ویلت شایر زندگی می کند و استودیوی خصوصی اش هم همان جاست. او همراه با ترودی و گروه برازیلیان ایندیان از سال 1989 بنیاد جنگل های پرباران را تاسیس کردند تا جنگل ها را نجات دهند.

باران چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:32 ب.ظ

صادق این بار هم گیر واژه ؟
چرا یه جوری بود این نوشته ...
چرا هیچ چاره ای برام نگذاشت جز گریه کردنی آشکار ...توی روز ... توی نور ...؟
یادته یه بار بهت گفتم برای بعضی از حالات آدم یه حرفی چیزی می خواد بشنوه که نمی دونه چیه ؟!
من هنوز نشنیدمش ولی مثل اینکه تو پیداش کردی ....

تو یه لحظه پیداش میکنم و بعد می‌پره!

اگر دوریم،
اگر نزدیک،
بیا با هم بگرییم
ای همچون من تاریک
...
((اخوان ثالث))

الیزابت(یاس) چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:16 ب.ظ

شعرت قشنگ بود........موفق باشی

خوشحالم از حضور دوست خوبی مثل شما در اینجا .

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ

هر بار که وبلاگتون را باز می کنم و مطالبش را می خونم بیشتر و بیشتر بهتون غبطه می خورم
موفق باشید

ممنون از لطف شما، دوست عزیز! ولی با شناختی که از خودم دارم، اصلا شخصیتی ندارم که کسی بخواد بهش غبطه بخوره ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:37 ق.ظ

ای اس تینگ صحیح است...نه اس تینگ..انگلیش نشد بنویسم!من سی دی ارجینالشو داشتم ولی...

قبول! ما دربست مخلص هرچی سی‌دی اورجینال‌دار هستیم بخصوص شما!

ساحل پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:31 ق.ظ

کاش امتحان می کردی رنگ صدا رو شاید حسش قویتر میشد...

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!
بخوان که از صدای تو، ترانه ماندنی شود!

بارکد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام رئیس...:)...می شه آفلاین بخونم....آخه...این اکانت به جوونم بستس:)).....فکر کنم باید برای منم بگیری :دی تا از این فلاکت در بیام..یا شایدم اکانت مجانی من رو به این روز انداخته :))))))...:دی...فعلآ

امان از این چیزهایی که مجانی به دست آدم میرسه !!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:32 ب.ظ

شما خودتون را می شناسید من هم خودم را
وقتی میبینم که اینهمه بیشتر از من بلد هستید..........
حق دارم غبطه بخورم یا نه؟
ان شا الله یک روزی اسم تمام نیسنده ها یی رو که میشناسید و تمام کتابهای رو که خوندید می پرسم ازتون
التماس دعا

من خودم رو تا حدی میشناسم ولی تو رو نه!
چیز خاصی هم بیشتر از تو بلد نیستم!
تازه! صرف نقل قول و طوطی‌واریک سری مطالب دلیل بر دونستن و به کار بستن اونها نیست!

نتیجه‌ی اخلاقی: حق نداری به من غبطه بخوری : دی

جناب حاج اقا چغندر جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:29 ق.ظ http://choghondar.persianblog.com

این بارکد را ... به ...ش کنی اصفهونی بودنش را باید ثابت کنه . اون از روز تولد دوغ دادنش اینم از وبلاگ سر زدنش .ولی خودمونیم منم که خوندم چیزی سر درنیاوردم .

اشکالی نداره که خوندید و چیزی سر در نیوردید!
خودم هم اخرش نوشته بودم که این حرف‌ها رو نباید زد. خواستم به اون حس‌ها یه اشاره ای کنم، همین!

باران جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:22 ق.ظ

هم چو خورشید
در چاهی فرو شو
تا فردا بیرون شوی
سرفراز تر
تابنده تر.

خورشید زخمی را
در آستانه‌ی در
خاک کردم
...

دریا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:52 ق.ظ http://abee.persianblog.com

سلام. چه زیبا میتونی حسی که داری رو بنویسی، خیلی خوب نوشتی جالب بود ، عریان ننویس که من متوجه نمیشم، یعنی کج متوجه میشم :))))

ممنون از همراهی شما همراهان خوب! شاید به لطف حضور شما - دوستان- هست که مطالبم همچین سیری پیدا کرده. قبلا اینجور نبود.

منصور جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:26 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

حسی که این نوشته را خلق کرده ٬ باید یه چیز خاصی باشه.
فقط هم نباید به برق رفتن مربوط بشه ! خونه ما هم اینهمه برق رفته ولی دریغ از یک نیم خط حرف حساب !

حس از عطر اقاقی کسی رو آغاز کردن ...
حس با صدای خیس بارون کسی رو صدا زدن ...
حس پل زدن به کسی از همه شبانه‌هات ...
حس پر شدن عاشقانه‌هات از اسم کسی ...
حس از گل و شعر و ستاره به کسی رسیدن ...
حس نبودن کسی وقتی که رویاش تو خوابت گل میکنه ...
حس ...

[ بدون نام ] جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:38 ب.ظ

alie...vaghean adam hess mikone jozyee az neveshte shode...

بال و پر ریخته مرغم به قفس
تا گشایم پر و بال
پر پروازیم نیست
...
تا بگویم مه در این قفس تنگ
چه به مرغان چمن می‌گذرد
رخصت آوازم نیست
...

مصطفی(پرستوی اواره) جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:22 ب.ظ http://mosipalang.persianblog.com

سلام چی بگم چیزی الن به ذهنم نمی رسه ولی وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن منتظر کامنت تو هستم بای

دوست عزیز تازه وارد!
خوش اومدید

سلول جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:59 ب.ظ http://www.goolih.com

قسمتهای عربیش چی پس؟

اون قسمت‌ها، همون قسمت‌هایی هستند که باشنیدنشون یاد همون حس‌هایی میفتم که نمیشه بیانشون کرد. پس بهتره اون قسمت‌ها رو هم ننویسم !!!

سجاد جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:57 ب.ظ http://paknevis.com/weblog

سلام. این فایل مخصوص جنابعالی آپلود شد:) :
http://paknevis.com/image/My%20Immortal.wma

سجاد جان ممنون از لطفت. آهنگ My Immortal یکی از آرومترین و قشنگترین کارهای گروهEvanesense هست. سلیقه ت خیلی خوبه! راستی اگه خواستی آلبوم جدیدشون رو می تونی از سایت www.easymp3s.com دانلود کنی. چند تا از آهنگ های این آلبومشون مثل همین آهنگی که معرفی کرده بودی، قشنگند و چه بسا قشنگتر!!!

آوای من جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:01 ب.ظ http://avayeman.blogsky.com

رویای آتش می‌بینم
در رویایم دو قلب در هم می‌پیچند و هرگز نمی‌میرند
و در کنار آتش
سایه‌ها هوس انسانی را نقاشی می‌کند . . .

و

سکوت را بهانه کن، که عشق خواندنی شود!

در سکوتی مثل فریاد ...

الیزابت(یاس) جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام تا پریروز که ایران بودم فقط از شعرت خوشم اومد ....(راستش مطلبو سرسری خونده بودم)....ولی امروز که برگشتم ارمنستان نوشتتو دوباره خوندم(ایندفعه با دقت)....الان میگم:مطلبت از شعرتم قشنگتر بود.....(( فیض و سلامتی از جانب پدرما (خدا)و عیسی ( مسیح خداوند)بر تو باد))

از این همه لطف و دعای خیرتون سپاسگزار!
...
«عمانوئیل = خدا با ماست»
این جمله رو چند تا یادداشت قبل برام نوشتید. خیلی قشنگ بود. ساده و پر معنا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد