گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

ریه‌ها را از ابدیت پُر و خالی بکنیم* ...

ریه را از ابدیت پُر و خالی بکنیم ...

 

حرف هايم مثل يك تكه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

                   آفتابی لب درگاه شماست،

                   كه اگر در بگشاييد، به رفتار شما خواهد تابيد.

...

و به آنان گفتم:

                 هر كه در حافظه‌ی چوب ببيند باغی

                 صورتش در وزش بيشه‌ی شور ابدی خواهد ماند.

                 هر كه با مرغ هوا دوست شود،

                 خوابش آرام‌ترين خواب جهان خواهد بود.

                 آن كه نور از سر انگشت زمان برچيند

                 می‌گشايد گره پنجره‌ها را با آه.

                                                              «سهراب سپهری»

 

آدمی که خود را در چهاردیواری تنگ و تاریک خودش گرفتار می‌بیند

و برای رهایی از این حصار - در نبود ِ روشنایی - به هر سو که می‌رود، به دیواری می‌خورد،

و مفرّی نمی‌یابد،

به این نتیجه می‌رسد که این حصار را کرانه‌ای نیست و به عبث پوییده است

در صورتی که نمی‌داند از بس این اتاق ِ کوچک، تاریک بوده و هست، که حجم ِ کم ِ اتاق و به دور خود گشتن ِ خویش را ندیده است.

...

این آدم ِ خسته وقتی می‌تواند به خود بیاید که پنجره‌ی بسته‌ی این اتاق را  که از وجودش خبری نداشته یا می‌دانسته وجود دارد و پیدایش نکرده، برایش بگشایند و او را جلوی این پنجره بنشانند و به او آنچه را که بیرون این اتاق می‌تواند برایش مهیا باشد، نشان دهند. اینجاست که هوس دویدن در یک بیشه‌ی سرسبز و بی‌انتهاي نچندان دور بيرون، قدم زدن زیر سقف آسمانی که هر چه از آن طلب کند، از آن ِ او خواهد شد یا گم شدن در آبی‌ترین جای دریایی هر چه طوفانی‌تر باشد، آرامشش برای او بیشتر است، در او بیدار می‌شود ...

اینجاست که متوجه می‌شود هر چه تا به حال در آن اتاق تنگ و تاریک دیده ، سیاهی بوده و در حقیقت، هیچ ندیده است و آنچه تا قبل از این دیده، چیزی نبوده جز صورت‌هایی خیالی از آنچه که وجود خارجی نداشته و در نبود ِ نور به ذهن او متبادر شده است.

...

باز شدن هر از گاه ِ پنجره‌ی همیشه بسته‌ی اتاق خاکستری زندگی روزمرّه‌ی آدمی،

خود می‌تواند بهانه‌ای باشد برای شروع دوباره؛

بهانه‌ای برای فراموش کردن آنچه بوده‌است و به یاد آوردن ِ آنچه باید باشد و نیست؛

بهانه‌ای برای فراموش کردن زمین خوردن‌ها و در خود شکستن‌های بسیاری که در نبود روشنايي برايش اتفاق افتاده؛ 

بهانه‌ای برای بیرون آمدن از باتلاقي که خود برای خود در زندگی درست کرده است و به دست و پا زدن توي آن‌ عادت كرده ؛

بهانه‌ای برای یادآوری اینکه اگر بالی در کار نیست اما هنوز آیت ِ پروازی هست؛**

بهانه‌ای برای نفس تازه کردن از نسیمی که از بیشه ی نچندان دور ِ بیرون به درون می‌وزد؛

بهانه‌ای برای ...

...

پنجره‌ی این اتاق چه آدمی بخواهد و چه نخواهد، چه منتظر باز شدنش باشد و چه نباشد، باز خواهد شد. مهم این است که با باز شدنش، آدمی جلوی این پنجره می‌رود و به استقبال روشنایی می‌رود و نور را از سر انگشت ِ زمان می‌چیند یا از شدّت عادت به تاریکی از ترس به گوشه‌یی از اتاق می‌خزد و دستانش را جلوی چشمانش می‌گيرد و باز هم هیچ نمی‌بیند!

...

 

 

* سهراب سپهری

** "بالی نیست، آیت ِ پروازی هست. کس نیست، رشته‌ی آوازی هست ..." (سهراب سپهری)

نظرات 11 + ارسال نظر
پسر خوب جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:44 ب.ظ

دلمان برای آقا صادق تنگیده است ...
یاد ایام به خیر ...

منصور جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:58 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

عرض کنم که:
ما با مرغ های هوایی دوستیم ولی خوابمون راحت نیست !
فعلا تا اینجاش رو خوندم- بقیش رو بخونم در مورد بقیش نظر میذارم

باران جمعه 24 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:37 ب.ظ

همه با هم فراید کشیدند : ای باد ما با تو خواهیم رفت
برگ ها به دنبال وی روان شدند
ولی در راه خواب بر آنان چیره شد
و از رفتن باز ماندند

و در آخر به باد گفتند : تو نزد ما بمان

تنها امید من آنست که در آن هنگام
که چون این برگ ها آزاد گشتم
تا در جستجوی حقیقتی که در آن سوی مرزهای زندگی است روانه شوم ... آرمیدن در نظرم بهتر نیاید
رابرت فراست ...

تنها آرزوی من آنست که چشم بگشایم بر نور تابیده از پنجره ای که هم اینک به رویم می گشایند ...

و اندیشه های وزینی در من به پای می‌خیزند،
چون به دور نگاه می‌دوزم
و جوشن اختر سرخ را
که بر طاق آسمان شبانگاهی آویزان است، می نگرم ...

«لانگ فلو»

ساحل شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:28 ق.ظ

اتاقی در کار نیست هر چی هست فکر اتاقه فکر چهار دیواریه فکر تنهائی فکر ........... صادق قشنگ بود مثل همیشه

و در آوردگاه «من» و «فکرم» چه کسی پیروز خواهد شد ؟!!

ــــ** شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.breakdown.blogsky.com

gahi azin mitarsam ke panjere ye naghashi e maherane rooye divar bashe....va agar bood....

هیچ وقت شده از یه نقاشی نسیم بوزره و خنکای اون،صورتت رو نوازش کنه؟!!!
پس نترس و شک به خودت راه نده که ...

منصور شنبه 25 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:01 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

بعضی ها هزار تا پنجره هم به روشون باز بشه فایده نداره.

یک دریچه برای رفتن
یک دریچه برای دیدن
یک دریچه برای پرواز
پر زدن، رفتن و رسیدن

از ته دره‌های تردید
یک دریچه به سوی خورشید
یک نفس بال و پر کشیدن
یک افق رو به روی خورشید

از همه عالم و همه کس
یک دریچه برای من بس

[ بدون نام ] دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:10 ق.ظ

شاهنامه بود یا بوستان گلستان !!
خلاصه مطلب :
پنجره رو باز کنید....

نه دیگه!!! توجه نکردی چی شد!!!
خلاصه ی مطلب این بود که پنجره رو برات باز میکنند و الان هم باز کردند نه اینکه خودت بازش کنی!!!
فکر کنم شما تو خوندن شاهنامه و بوستان و گلستان سازمانا مشکل داری!
توی خلاصه بردای هم یه نموره شیرین میزنی!!! :))

سجاد سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:11 ب.ظ http://paknevis.com/weblog

سلام. باز کن پنجره را :)

فائقه چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:18 ب.ظ http://sahmedelam.persianblog

....پنجره!
این ها است که می گویم بزرگی ادم به پنجره ی اتاقش است!!!!!!

باران پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:09 ق.ظ

با ما گفتند آن کلام مقدس را
با شما خواهیم گفت ...


نشنیدیم هنوز ... شاید پنجره گشودند و ندیدیم ...
شاید گفتند و نشنیدیم ...
این باز نیز پنجره هم چنان گشوده است ...
و ما ....

باران شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ق.ظ

پنجره را گشودند و تابید و بستند و رفت !
هیچ عایدمان شد !

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کویی صدایی کرد و استاد
ولی نامد جوابی از قریه نه از دشت
نه دود از کومه ای برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل رویید نه زنبور پر زد
نه مرغ کدخدا برداشت فریاد !

به صد امید آمد ، رفت نومید ....


دوباره پنجره گشوده شد !
باز هم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد