گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

امشب، دوباره، آسمان می رود سرجایش: همان بالا!

New Page 1

ديشب دوباره

گويا خودم را خواب ديدم:

 

در آسمان پر مي‌كشيدم

و لابه‌لاي ابرها پرواز مي‌كردم

 

و صبح چون از جا پريدم

در رختخوابم

يك مشت پر ديدم

                       يك مشت پر، گرم و پراكنده

                       پايین بالش

                                     در رختخواب من نفس مي‌زد

 

آن‌گاه با خميازه‌اي ناباورانه

بر شانه‌هاي خسته‌ام دستي كشيدم

 

بر شانه‌هايم

انگار جاي خالي چيزي ...

شبيه بال

            احساس مي‌كردم!

«قیصر امین پور»

فرصتی بود از جنس خواب،

خوابی که در آن آسمان با همه‌ی عظمتش نزدیک‌تر از آنی بود که بشود تصور کرد؛

فرصتی از جنس اوج،

بالا رفتن حتی به بهانه‌ی سعی و تلاش ناکرده؛

فرصتی از جنس نزدیکی

و فراموشی هر چه دوری و فاصله‌هایی

که هر چه بر سر آمد، از این دوری و فاصله بود و هست؛                

فرصتی از جنس حیات

و زندگی و تازه کردن نفس و سبک شدن تنها تاریک‌نای سینه؛

فرصتی از جنس فرار،

فرار از هر آنچه که «بودن» را به ابتذال می‌کشاند؛

فرصتی ...

فرصتی ...

...

هر چه بود، فرصتی از جنس «فرصت» بود

و من،

مثل همیشه،

همه‌ی فرصت ها را

یک‌جا

از دست دادم ...

...

عيد بر آناني كه از اين فرصت استفاده كردند، مبارك ...

 

پروانه سوخت، شمع فرو مُرد، شب گذشت

ای وای من که قصه‌ی دل ، ناتمام ماند

نظرات 8 + ارسال نظر
س یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:58 ق.ظ http://khanomgolebabai.persianblog.com

عید شما همم مبارک آقا صادق .گفتم آقا صادق یاد فامیلیی خودم افتادم ....به هر حال ...یه سری هم به ما بزنید خوشحال میشیم

سجاد یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:42 ق.ظ http://paknevis.com/weblog

سلام. عید شما مبارک!

نگاه آسمان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.negaheaseman.persianblog.com

عباداتتون قبول و عیدتون مبارک .

فائقه یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:41 ب.ظ http://sahmedelam.persianblog

....عید؟؟؟؟؟؟؟

منصور یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:05 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

اولا که عید شما مبارک
دوما که فرصت ٬ احتمالا فرصت نکرده که به دست من و شما بیاد. مثل همون ماجرایی که سکوت با سر و صدای همیشگی وارد شد.
سوما ( به سبک یکی از دوستان مینویسم این قسمت رو !) پسر ! قرار شد دو دقیقه دیگه زنگ بزنی... چی شد؟ منتظرم !!!

منصور یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:07 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

راستی این آهنگ وبلاگت هم خیلی قشنگه. ولی این قسمت نظرات رو که میزنی مزخرف بازی بلاگ اسکای گل میکنه.

باران یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:20 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com


خداوند به جبرییل گفت : سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار و گفت : هر کس بر این سفره بنشیند سیر خواهد شد .
سفره ی خدا گسترده شد . از این سر جهان تا آن سوی هستی . اما آدم ها آمدند و رفتند و از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند .
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند .
اما گاهی ، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت و جهان از برکت همان لقمه روشن شد .
و گاهی فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان عشق رونق گرفت . گاهی فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و چنان سر مست شد که تا انتهای بهشت دوید ...

سفره ی خداوند پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است . میکاییل نان قسمت می کند . آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می گیرند . میکاییل گریه می کند و می گوید : کاش میدانستید ، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است .


عرفان نظر آهاری

الهام سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ب.ظ

هنوز وبلاگت پر حس خوبه ویه چیزی دیگه ای که نمی دونم چیه دقیق.وگرنه می نوشتم.(امروز هوس کردم بازخورد بنویسم از قرار!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد