در لحظههای تزلزل و تنهايی، وقتی بيايی دست من از وسعت برمیخيزد و نگاهم بیاندک قناعت زمين را میگيرد.
آه خدايا! وقتی بيايی چگونه در مقابل تو ، ای وای برای کدام معصيت به بار نشسته افسوسمند سجده کنم؟
دريغا! از تو بجز نامی هيچ نمیدانم!
از اين پنجره که پيش روی من نشاندهای، يک شب به خانه من بيا! خدا! دل سرما زدهام را در قطيفهای از نور بپوشان!
«سلمان هراتي» |
|
به ما گفته بودن :
آن کلام مقدس را با شما خواهیم گفت
لیکن به خاطر آن
عقوبتی جان فرسای
را تحمل میبایدتان کرد
عقوبت دشوار را چنان
تاب آوردیم
آری
که کلام مقدسمان ٬ باری
از خاطر گریخت !
شاملو / عقوبت/شکفتن در مه
میان پرنده و پرواز،
فراموشی بال و پر است
...
پرنده در خواب بال و پرش
تنها مانده است
...
سرشاریاش
قفس را میلرزاند.
نسیم، هوا را میشکند:
دریچهی قفس بیتاب است.
«سهراب سپهری»
سلام. خدایا چنان گمراهیم که کور به نور خورشید وجود تو چراغ در دست به خیال خود راه می جوییم. خدایا اهدنا الصراط المستقیم...
مگذار کورانه و عبث در تاریکی بگردم،
امّا ذهنم را ساکن ِ ایمان به روزی بگردان که برمی دمد
و حقیقت در بی پیرایگی اش نمایان می شود.
«تاگور»
سلام .....
صادق جان ... خوبی آقا ...
خیلی دلم برات تنگ شده ....
نوشته های زیبایی بود خیلی ..
موزیک قشنگی هم گذاشتی دستت درد نکنه ...
هرجا هسی موفق باشی
یا حق
داخل واژه صبح ٬ صبح خواهد شد.
ای عزیز!
اگر تو دریا را
بازآوری،
افق را
جامه دیگر کنی،
پرنده را به افق برگردانی،
آشیانه را سرور بیاموزی؛
سرود شادی من
زلال ترین آینه ها را
به هیاهو می کشاند.
«سهیل محمودی»
کیست که به نزدیک تو پناه گرفت و جز تو کسی را آرزو کرد ...
تو پناه منی
آن هنگام که راه ها
با تمام وسعتشان
بر من تنگ می شوند...
یاحق
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی...
زبان خامه ندارد سر بیان فراق ...
«حافظ»
چطوری برادر...
از بس نتایپیدم یادم رفته چجوری کامنت میذارن..
دلم تنگ شده بود برات..
آقا صادق قبلا جواب Commentها را میدادی اونجوری جالب تر بود.
با همه ی شوقی که به کار داریم
هنوز کاری ناکرده می ماند
هنوز کاری ناتمام،
منتظر طلوع خورشید است.
کنار بستر، بر پله،
در آستانه، نزدیک در،
این کار، چون گدایی
تهدیدکنان یا دعاگویان منتظر است.
منتظر است و دور نمی شود؛
منتظر است و نمی شود او را نادیده انگاشت؛
با نگرانی های روز پیشین
هر امروزی را گرانبارتر می سازد.
تا آن که سرانجام،
بار، گرانتر از آن خواهد شد که نیروی ما تحمل تواند کرد،
سنگین چون وزنه ی رؤیاها،
هر جا که می رویم، بر پشت ما گرانی می کند.
و ما از روزی به روزی راه می سپریم
...
«لانگ فلو»
...الهی آمین!
نم زن بر چهره ی ما
باشد که
شکوفا گردد زنبق چشم،
و شود سیراب از تابش تو،
و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن،
و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که
تراود در ما، همه تو.
«سهراب سپهری»
همین امشب فقط هم بغض من باش....
از بس که گریه نکردم، غرور بغض بشکست ...
«قیصر امین پور»
آپ دیت نمی کنی؟
افسوس
افسوس که میدونم جز نامی نمیدونم اما هیچ تلاشی برای دانستن نمیکنم. وای برمن!!!
سلام آقا صادق منم مصطفی از وبلاگ آبی و سفید اینقدر بهت سر نزدم که میترسم منو فراموش کرده باشی یه خواهش ازت داشتم یه چند تا پی ام تو یاهو بهت می دم که لطف کنی و به اون ها جواب بدی .
در پناه حق
سالهاست
به انتظار قطیفه ای نوریم
من جز جرقه ای
هیچ ندیدم .
سالهاست
جرقه خاموش است !!!
(یادم نمیاد از کیه ... شعر هم به جای اون قطیفه ی نور یه کلمه ی دیگه داره .... )
من حتی نام را نیز نمیدانم مهربون
می دانستم روزی
سر انجام از این راه خواهم گذشت
نمی دانستم تا آن روز
که آن روز امروز است !!!
shayad kheily khoob bashe ke bejoz nami hichi adam azash nadoone..injoori oonio dorost mikone tooye zehnesh ke mikhad....
______vaghty bade in hame vaght adam miad nazar benevise..shayad kheily harf dashte bashe....