در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ
من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به
یخ، ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را در آمد_رفتن همسایهام
افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچد
با کاج
در میان کومه ها
خاموش
گم شده او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوزم قصه
در یاد است
وین سخن آویزهی لب :
که
میافروزد؟
که میسوزد؟
چه کسی این
قصه را در دل
میاندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون
کورهي گرم چراغ نمیسوزد
... |
سلام.
در شب سرد زمستانی؛ دلم حتی ندارد شعله ای شمعی؛ که تا از سردی سو سوی نا امیدیم کاهد...
می دونی که آدم شعر بخواهد بگه باید تریپ غصه بیاد :)
sher haye nima ba inke shayad hamashoon taghriban ye chizo migan..amma tarxe bayaneshoon inghadr jadide ke adam az har kodoom jodagane lezzat mibare..entekhabet kheily beja bood.shere ghashangie...