|
به هنگام رعد و هنگامهی باران، باغی در به رویم میگشود و با سیبی سرخ میخندید.
گفتم: باغی که نثارش در طوفان چنین باشد، در آرامش چه خواهد بود؟!!
دریغا در باغ را بسته دیدم به هنگامی که نه رعد بود و نه باران!!! |
«عمران صلاحی» |
* یغما گلرویی |
حریص رگبار توام ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
هیچی نمی گم جز اینکه وقتی صفحه ات با نوایش باز شد یه لحظه احساس کردم خیلی آروم شد درونم .
سلام صادق جان .... چه حال و چه خبر ؟
صادق جان .... سال خوبی باشه برات .... هم برا خودت و هم برا خانوادت ........ موفق باشی .... یاد ما هم باش .... یا حق
رابطه ی ما با هر پدیده یک رابطه صرفا دو طرفه نیست.این جمله مدام آزارم می دهد صادق.برای من که اعتقاد دارم همه چیز به همه چیز ربط دارد.داشتم دیوانه شدم.
من یه عروسک کوچولوی غمگینم که وبلاگت رو خیلی دوست دارم
تو هم بیا و با اومدنت خوشحالم کن
باشه؟؟
مهربان باشید و فرشته!