گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

سلامی دوباره

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.

به جویبار که در من جاری بود؛

به ابرها که فکرهای طویلم بودند؛

به رشد دردناک سپیدارهای باغ

    که با من از فصل‌های خشک گذر می کردند؛

به دسته‌های کلاغان که عطر مزرعه‌های شبانه را

برای من به هدیه می‌آوردند؛

به مادرم که در آینه زندگی می‌کرد

و شکل پیری من بود؛

و به زمین که شهوت تکرار من

درون ملتهبش را از تخمه‌های سبز می‌انباشت،

سلامی دوباره خواهم داد.

می‌آیم، می‌آیم، می‌آیم

با گیسویم، ادامه‌ی بوهای زیر خاک

   با چشم‌هایم، تجربه‌های غلیظ تاریکی

      با بوته‌ها که چیده‌ام از آن سوی دیوار 

                                                   می‌آیم ...

«فروغ فرخزاد»

نظرات 13 + ارسال نظر
زهره یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:58 ب.ظ http://asemaneporsetare.persianblog.com

سلامی دوباره هم از جانب من ... می آیید .. خوش می‌ آیید!

سلامی چو بوی خوش آشنایی

ساحل دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:17 ب.ظ

همیشه اینجا آرومم میکنه .... سلام

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:14 ق.ظ http://ZooghaL

سلام دوباره ت مو بر تن آدمیزاد سیخ میکند.خیلی ترسو شده ام نه.وبه همان اتدازه ترسناک نه.......................

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

«حسین پناهی»

عماد سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ق.ظ http://emadweb.caspianblog.com

سلام صـادق عزیز
دلــم خیلی برات تنگ شده.
امیدوارم همیشه موفق باشی

محمد سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ق.ظ http://wave.blogsky.com

سلام صادق جان
خوشحالم که دوباره نوشته ات رو می خونم..
آقا این سایت چی شد؟ :دی

باران سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:12 ب.ظ

گام در راه می گذارم
از میان مه ، راهم به روشنی پیداست
شب آرام است و صحرا
غرق نیایش پروردگار
و ستار ها به هم گرم گفتگو .


تا کجای جاده رفتنی است ؟
مسافری که رفته بود و خسته بازگشته بود، گفت:
به گفته اعتمادی نیست،
به پای خویش اتکا کن که تمام جاده رفتنی است...

فائقه سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:44 ب.ظ http://sahmedelam.blogsky.com

..........خنده ام میگیرد!

بار ِ سنگین ِ نَفس سبک می شود،
وقتی که بر خویش می خندم.

«تاگور»

ساحل سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ب.ظ

وای چه جالب شده اینجا پسر گل کاشتی مخصوصا با انتخاب او شعر سهراب اینجوری ادم دلش میخواد همیشه به آسمون نگاه کنه نه گاهی وقتا

هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟

«سهراب سپهری»

زهره چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:20 ب.ظ http://asemaneporsetare.persianblog.com

چقدر اینجا قشنگ شده ! هم تصویر و هم شعر ! ترکیب بسیار قشنگ و جذابی شده !

ــــــــ** چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.breakdown.blogsky.com

way kheily ghashang shode..ye joorayee adam ehsase azadi e bishtari mikone,,mm..jaye ye chizi khalie..ke ghablan too ghalebe ghabli bood....nemgam chie.ama hatman khodetoon midoonin.....

منظورت، آهنگه یا جمله ای که معمولا سمت راست می نوشتم؟

باران پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:20 ب.ظ

اون قالب بسم الله داشت ، بسم الله دوست داشتنی من !
این قالب نداره !
چرا صادق ؟

باران جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ

خوب پس شد سه تا :
آهنگ
اون جمله های سمت راست
و اون بسم الله !

ندا پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام
خیلی خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد