|
در کورهراه روستا، به گدايی از دری به دری ديگر رفته بودم، که ارابه طلايی تو چون رويايی سخاوتمند در دور دست پديدار شد، و در شگفت شدم که اين شاه شاهان کيست!
امیدوارم شدم و گمان کردم که روزهاي شومم به پايان رسيدهاند. ايستادم و منتظر ماندم که بی درخواست، صدقات داده شود و ثروت در همه سو بر خاک و خاشاک بگسترد.
ارابه در برابر من ايستاد. نگاهت بر من افتاد و با لبخندی پياده شدی. احساس کردم که سرانجام اقبال زندگيام به من روی آورده است. آن گاه دست راستت را دراز کردی و گفتی: «تو چه داری که به من بدهی؟»
آه! که چه مزاح شاهانهای بود که دستت را برای گدايی به طرف بينوايی دراز کنی! مغشوش و مردد ماندم و سپس به آرامی از خورجينم، ناچيزترين و کوچکترين دانه ذرت را برداشتم و به تو دادم.
چقدر حيرت کردم وقتی در پايان روز خورجينم را بر زمين خالی کردم و ناچيزترين دانهی کوچک طلا را بر پشتهای حقير يافتم! به تلخی گريستم و آرزو کردم که کاش دل آن را داشتم تا همه چيزم را به تو میدادم.
(قلب خدا / نیایشهای «رابیند رانات تاگور»)
*به مناسبت شروع ماه بازگشت و آشتی و رفاقت با بهترین و قدیمی ترین رفیق ... |
برای ستاره ی پایین نوشتتون :
آفریدگار من
رهایم کن تا آزاد و سبک بار
از راه تنگ رهایی ، رجعتی دوباره به سویت آغاز کنم !
لرمانتف
...
من هنوز بخاطر خبری که چند لحظه پیش شنیدم از خودت در حال تبریک گفتنم !! .. :)
آقا خیلی زیبا بود دعا کنین
پشت هیچستان جایی هست...
خیلی خیلی زیبا بود..خوش بحال دوستتون... فکر کنم میدونه هر از گاهی اگه این اتفاقات بیفته اخرش از این متنهای خوشگل براش مینویسید خوب منم بودم هی یه کاری میکردم که آخرش آشتی کنان باشی...دی:)))) ولی بیشوخی خیلی خیلی قشنگ بود و به خاطر اینهمه صداقت بهتون تبریک میگم گاهی فکر میکنم اسامی چقدر خوب به شخصیت انسانها نزدیکند...
به قول گفتنی: بوی گندم مال من٬ هر چی که دارم مال تو :)
تبریکات صمیمانه ی منو بپذیر .
بابت آشتی با قدیمی ترین رفیق .
و بابت رفیق و همسفر جدیدت !
سلام خیلی وبلاگ جالبی بود
امیدوارم بهتر از این هم بشه
خواستی به من یه سربزن
خوشحال می شم
سلام ... نماز روزه هات قبول درگاه حق...
قبول باشه
سلام صادق جون
مثل همیشه خیلی زیبا بود.