خوب دیگه توضیح واضحات که نباید داد.همه این دو روزه کلی حالشون گرفته ست! یه عده از بر و بچه های دانشگاه برای کمک به زلزله زدگان به "بم " میرند.ما هم از شانس بدمون دوشنبه، امتحان داریم؛ اون هم از نوع میان ترم .هفته ی بعد هم امتحانات پایان ترم شروع میشه. خیلی دوست داشتم که من هم الان بم بودم و می تونستم یه کمک ناچیزی به مردم اونجا می کردم. اصولا بعضی اتفاقات در زندگی ما ها هست که تا از نزدیک نبینیم و با تمام وجود حسشون نکنیم ، قدر عافیت و سلامتی خودمون رو نمی دونیم و روزمرگی ما همچنان ادامه خواهد داشت ...
درد بی دردی، دوایش آتش هست
دیدن صحنه ای که دختربچه ای بالای جسد بی جان مادرش نشسته و مرتب مادرش رو صدا میکنه، مادری که بچه نوزادش رو که شب در بغلش خوابونده بوده و صبح پیکر بی جان بچه اش رو از زیر آوار بیرون میاره و ... آدم رو تکون میده. دیگه آدم نمی تونه از کنار قضیه به راحتی بگذره!!!
به هر حال ممکنه که یه روز هم ، چنین حادثه ای برای من و همشهری هام اتفاق بیفته (بخصوص که احتمالش هم خیلی زیاده که یه زلزله ی عجیب و غریب تو تهران بیاد!!! تازه اون هم خیلی شدیدتر از اونی که تو بم اومد)
آن لحظه که از نیاز انسان
دارد نه کم از هوای حیوان
یه دانه ی گندم طلایی
از تشت طلا گرانبهاتر
در حادثه های ناگهانی
سالم ز مریض مبتلا تر
آسوده مباش که بی نیازی
یه آنِ دگر پر از نیازی
آنجا که تو فرعون زمانی
در تیررس باد خزانی
اصولاً آدم باید هوای بنده های خدا رو داشته باشه، تا اوستا کریم هم هوای اونو داشته باشه !!!
سهراب چه خوب گفته که:
سلام. حرفی نیست. غم راه بسته....
به نام خدا
صادق جان ما رو هم تو غم خودت شریک بدون
....
حالا گیریم
صد کامیون پتو
پنجاه هواپیما کفش
ده میلیون بطری آب
تو که دیگر گرم نمی شوی
تو که دیگر توی این خاک ها نمی دوی
و دیگر کسی شب صدا نمی زند
مامان آب
مامان آب
مامان آب
.
.
.
به نقل از:
http://pagard.ayene.com/archives/000102.php
بعضی از حرف ها رو باید شنید تا فهمید ... بعضی از نواها رو باید دید ...
صادق الان که دارم می خونم تقریبا ۸ ماه گذشته ...
بی اختیار اشک رو رها می کنم ....
من بچه ای رو دیدم بی مادر و هنوز دلش آب می خواست !