|
آن روزی که یادش نباشد، شب تاریک من است و آن شبی که در خیال نرسیدن بگذرد، شب یلدای من است؛ شبی سرد و نومید، به درازای تمامی روزهای عمر
بی هیچ روزنی به فردا؛ پس اگر امشب نامه ای به خورشید نوشتی، سلام مرا نیز بنويس ... به او بگو که ...
اگر نامه ای می نویسی، ... |
زودتر از اونی که فکرش رو بکنی گذشت.انگار همین دیشب بود که شانسی رفتم تو قسمت ثبت نام بلاگ اسکای و دیدم بعد از مدت ها، میشه توش ثبت نام کرد. اسمش شد: "گاهی به آسمان نگاه کن" اینقدر زود میگذره که آدم وقتی برمیگرده و یه نگاه به عقب میندازه میبینه، باورش نمیشه که چقدر از اون روزها دور شده و خودش هم متوجه این گذران نبوده. و امروز بعد از یک سال ...
|
به سن و سال باورم نیست! در چشم کهنسالان، كودكي پنهان است! هر از گاهي نيز نگاه كودكان به عمق نگاه پيران است!
چرا ميبايد عمر را با متر و تقويمها بسنجيم؟ چه زماني از زادن ما ميگذرد؟ چه اندازه ميبايد این تن را بر خاك كشيم تا زير خاك ساكن شويم؟
|
|
بسياري از زنان و مردان اين مسير را به سختجاني گذرانيدند و در شكوفهها غرقه شدند، تا از دوباره بشكوفند! |
|
پيراهني از سنگ، پرندهاي از سيارهي ديگر، يا شاخهاي گل! نميشود آن را سنجيد!
آي! زمان! آهني يا گل سرخ! سايهيي باش بر سر اين آدميان تا بل بشكوفند! با آب و آفتاب تعميدشان دِه! تو را راه خطاب ميكنم نه تابوت! پلههايي از باد، يا جامههاي نو دوز سال نو!
اينك تو را در صندوقي چوبين ميگذارم و ميروم تا ماهيان ِ سحر را به چنگ آرم!
«پابلو نرودا» |
در لحظههای تزلزل و تنهايی، وقتی بيايی دست من از وسعت برمیخيزد و نگاهم بیاندک قناعت زمين را میگيرد.
آه خدايا! وقتی بيايی چگونه در مقابل تو ، ای وای برای کدام معصيت به بار نشسته افسوسمند سجده کنم؟
دريغا! از تو بجز نامی هيچ نمیدانم!
از اين پنجره که پيش روی من نشاندهای، يک شب به خانه من بيا! خدا! دل سرما زدهام را در قطيفهای از نور بپوشان!
«سلمان هراتي» |
|