گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)



آرزوی بزرگی

مردی که در جوانی آرزو داشت نویسنده‌ی بزرگی شود، در پاسخ به این سوال که : «بزرگ را تعریف کنید.» همیشه می گفت: می خواهم مطالبی بنویسم که در تمام دنیا خوانده شود، مطالبی که مردم با احساسات واقعی نسبت به آنها عکس‌العمل نشان دهند، مطالبی که آنها را به فریاد زدن واداشته و غمگین و یا خشمگین کند.

این فرد هم اکنون در شرکت مایکروسافت به شغل نوشتن پیام های خطا برای نرم افزارهای مختلف مشغول است!

مادر بزرگ

(برای مادربزرگ که چهل روز است که ما را تنها گذاشته ...)

اون مثل فرشته ها بود
چشمه‌ی عشق و صفا بود
با نگاه مهربونش
آیت پاک خدا بود
قصه هاش، قصه‌ی بودن
قصه‌ی خاطره ها بود
قلب پاک و روشن او
جلوه‌ی آینه ها بود

یادمه از لب تو چه ها شنیدم
قصه ها به پاکی دریا شنیدم
چشم تو، خورشید آسمون من بود
دل تو، گرمی آشیون من بود
اون شبای پر ستاره
بی تو جلوه‌ای نداره

موهای سپید و نازت
مثل بخت من پر از خواب
خنده روی لب نازنین تو
خنده‌ی مهتاب
اون شبای پر ستاره
بی تو جلوه‌ای نداره

سبزه ها رو دریاب!

امروز رفته بودم بهشت زهرا (مراسم چهلم مادر بزرگم).بعد از مراسم با دو سه تا از آشنایان رفتم قطعه هنرمندان. روی سنگ قبر فریدون مشیری شعری از خودش رو نوشته بودند :

سفر تن را تا خاک تماشا کردی؛
سفر جان را از خاک به افلاک ببین.
گر مرا می جویی،
سبزه ها را دریاب!
با درختان بنشین.

-------------

مطلب بعد هم این که فردا - ۲۵ بهمن - روز ولنتاین هست.راستی می دونید تاریخچه ولنتاین چی هست؟!!!

تاریخچه روز والنتاین- والهه قدیس این روزخاص- درپرده ای از ابهام فرو رفته است. تنها همین قدر می دانیم که ماه فوریه از گذشته های دور، ماه مهرورزی وتحقق عشق بوده است. همچنین می دانیم که روز سنت والنتاین بقایایی مشترک از آیین رایج در میان مسیحیان و رومیان باستان است.

   به راستی سنت والنتاین چه کسی بودو چه اتفاقاتی برایش افتاده که روزخاصی را درتاریخ  به خوداختصاص داده است؟ امروزه کلیسای کاتولیک از سه قدیس یاد می کندکه همگی والنتاین نام دارند و هرسه نفر آنها شهید عشق و محبت هستند.

   یکی از افسانه ها حاکی از آن است که والنتاین که در قرن سوم میلادی و در روم باستان زندگی می کرده است، هنگامی که امپراتورکلادیوس دومبه این نتیجه می رسدکه سربازان مجرد در مقایسه با سربازان متاهل باکفایت تر و  قدرتمندتر هستند، ازدواج مردان را غیرقانونی  اعلام می کند تا بدین ترتیب  بر تعداد سربازانش افزوده  شود. والنتاین، که این حکم را بسیار ناعادلانه می داند، از فرمان کلادیوس سرپیچی می کند و مردان و زنان  جوان را در خفا به عقد یکدیگر در می آورد.  هنگامی که کلادیوس از این عمل والنتاین آگاه می شود، وی را  به مرگ محکوم می کند.عده ای دیگر می گویندکه علت کشته شدن والنتاین تلاش وی برای فراری دادن آن عده ازمسیحیانی بود که در زندان های روم اسیر بودند و به شدت مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار می گرفتند.

   براساس یکی دیگراز افسانه ها، والنتاین خودش اولین"هدیه والنتاین" را برای معشوقش می فرستد. می گویند هنگامی که والنتاین در بند بوده، دلداده دختر جوانی می شود که بنا به روایتی دختر زندانبان آن زندان بوده است. پیش از مرگش، نامه ای برای آن دخترنوشته ودرپایان چنین امضا می کند: "والنتاین تو" و این عبارتی است که  امروزه  نیز در پایان برخی نامه ها  به  چشم می خورد. همان طور که گفته  شد اگر چه حقیقت  وجودی والنتاین همچنان در پرده ای از ابهام فرو رفته است، در تمامی افسانه ها شاهد هستیم که والنتاین پیکره و در حقیقت نمادی از همدلی ، دلسوزی و از همه مهمتر عشق است.


برای ادامه می تونید فایل زیر رو دانلود کنید و بخونید :
Valentine Day.PDF

در ضمن این دو تا آدرس رو هم برید ببینید (سفیر نور به من معرفی کرده و فکر کنم شما هم خوشتون بیاد)
http://www.dwd.hu
http://www.ntu.edu.sg/home2002/a0207719a/valentine.html

ناخن خور

بعضی از مردم ناخن‌هاشونو مانیکور میکنن.
بعضی‌ها هم سوهان میزنن.
اکثراْ ناخن‌هاشونو از ته میگیرن.
ولی من همشونو کامل می خورم!
بله، می دونم عادت زشتیه.
ولی قبل از این که شروع به سرزنش کنید،
یادتون باشه که من هیچ وقت، هرگز،
دل کسی رو نخراشیدم.

«تیک تاک، تیک تاک تاک  / همه‌مون یه روز میریم زیر خاک»
...
نمی دونم این آهنگ رو از تلویزیون شنیده اید یا نه (برنامه طنز «ورود ممنوع» شبکه ۵ که تازگی ها پخش می شود). این آهنگ رو میشه یه کپی بی عیب و نقص از آهنگ «خواننده تاپ» گروه سندی بدونیم! همه چیز درست کپی شده: نحوه خواندن، نوع ترانه و ملودیش ... 
«هیپ هاپ، هیپ هاپ هاپ / دست بزنید برای خواننده‌ی پاپ» 
...
اّّهنگ پرسه سیاوش قمیشی رو هم شبکه ۵ موقع اعلام برنامه استفاده میکنه 
معلوم نیست که این شیخ لاریجان در اون مجموعه معظم فرهنگیش چی کار داره میکنه !!!
البته به شخصه با این خواننده ها ما مشکلی نداریم، اما این حضرات که این قدر ادعاشون میشه، وقتی موقع عمل که میرسه کمیتشون لنگ میزنه! 

نتیجه‌ی اخلاقی:
ما ایرانی‌ها هنوز هم در کپی کردن یکه تازیم!!!

ایزد رحمت نمود پس از نمودن قدرت*


سکانس اول : یک شروع هفته ی استثنایی (به همراه تعداد قابل ملاحظه ای شانس!!!)

شنبه صبح ساعت 8 کلاس روش تولید داشتم و به امید این که خودم با ماشین دانشگاه میرم، به هر زور و زحمتی که بود، تازه ساعت 8 از خونه اومدم بیرون. رو حساب این که یه ربع دیگه دانشگاه خواهم بود، سوار ماشین شدم و سر کوچه که رسیدم و می خواستم دست راست بپیچم که احساس کردم یه صدایی اومد و ماشین عوض پیچیدن به سمت راست، مستقیم رفت وسط تقاطع. تازه دو زاریم افتاد که فرمون ماشین از جاش در رفته ؛ هر چی میچرخوندم فایده ای نداشت و اصلا چرخ ها حرکت نمی کردند. خلاصه منِ از آن جهان اومده بالاخره مجبور شدم دنده عقب کوچه رو برگردم و بعد از کلی کلنجار رفتن ماشین رو گذاشتم خونه و خودم اومدم دانشگاه. خدا رحمت کرد که تو بزرگراه یا خیابون اصلی این اتفاق نیفتاد وگرنه الان اینجا نبودم و فردا باید میومدید حلوامو می خوردید!!!

ساعت هشت و چهل دقیقه بود که رسیدم سر کلاس. تا نشستم، الفی (شما بخونیدAlphi ) میگه: چرا نیومدی ثبت نام ، درس تحلیل سیستم پر شده، مهدی میگه در عرض ده دقیقه ظرفیت کلاس پر شده ( به قولی 100 نفر) تازه فهمیدم که من خودِ نعل اسبم از بس که شانسم خوبه!!! حواسم نبوده که امروز، روز حذف و اضافه است و  چون ثبت نام هم اینترنتی بوده، خلاصه این بلا سرم اومده (آخه این درس تحلیل سیستم رو یه استاد توپ – یعنی رییس دانشکده مدیریت -  این ترم ارایه مده که ترم بعد هم نیست و هم این که بعد از کلی دوندگی و امضا جمع کردن، تونستیم دانشکده رو متقاعد کنیم که این استاد ف این درس رو ارایه کنه چون رییس دانشکده با این استاد لج هستند و ....) . اسمم رو توی لیست حضور و غیاب کلاس نوشتم و  در یه فرصت مناسب که استاد روش به تخته بود، جیم زدم و رفتم سایت دانشکده تا ببینم بالاخره چه گِلی باید به سرم بگیرم! رفتم و پشت یه کامپیوتر نشستم و user و password رو وارد کردم و بعد از 90 و اندی بار login کردن، تونستم وارد قسمت ثبت نام شبکه بشم (یعنی همون http://edu.sharif.edu) تحلیل سیستم  که پر شده بود و از اونجایی که من از صبح رو دور شانس آوردن بودم، درس علم مواد هم پر شده بود و نتونستم این درس رو هم بگیرم !!!

ساعت 10 تا 12 هم رفتم سر کلاس کیفیت. بعد از کلاس ، امیرحسین رو دیدم. گفت که ساعت ده و نیم،  10 نفر به ظرفیت تحلیل سیستم اضافه کرده اند که همون لحظه هم پر شده. خوب نعل اسب که میگن، همینه !

 

سکانس دوم : زندگی شیرین میشود!!!( به قولی : از این ستون تا اون ستون فرجه)

رفتم سایت. الفی رو دیدم. گفت که ساعت ده و نیم که 10 تا به ظرفیت کلاس تحلیل سیستم اضافه کرده اند، تو سایت بوده و چون user و password من رو میدونسته و بجای من login کرده و این درس رو برام گرفته (خدا از برادری کمت نکنه، الفی!!!) تازه یه نفر رو هم پیدا کرده بود که میخواست درس علم مواد - که گرفته بود – حذف کنه. در همین اثنا دوباره login کردم، همین جوری کد درس علم مواد رو وارد کردم، با کمال تعجب دیدم که این درس رو هم جزئ دروس گرفته شده ی من حساب کرد. کاشف به عمل اومد که 10 نفر هم به ظرفیت این کلاس اضافه کرده اند.

 

نتیجه اخلاقی :

 - همیشه صبح روز واحدگیری یا حذف و اضافه، اگر می خواهید با ماشین خودتون دانشگاه برید،فرمون رو چک کنید !

- اصلاً چه معنی داره آدم روز حذف و اضافه ( که بعد از روز تولد و ازدواج و مرگ آدم برای دانشجو جماعت مهمه) با وسیله نقیله شخصی ،دانشگاه بره!

- مثبت بودن هم حدی داره ! آدم که روز حذف و اضافه سر کلاس درس نمیره (حتی در دانشگاه شریف)! (حیف که بعد از شش ترم بودن در این دانشگاه تازه به این مطلب رسیده ام)

- همتون برید و یه دوست خوب مثل الفی پیدا کنید!

- اگر دو بار شانس اوردید، بدونید که بار سوم هم شانس میارید!

- user و password تون رو به یکی از دوستان مورد اعتمادتون بگید (برای روز مبادا)

- صد رحمت به همون سیستم سنتی ثبت نام و همون کاغذبازی ها و پیچوندن استاد راهنما موقع واحد گرفتن (البته اگه استاد راهنماتون رییس دانشکده باشه، این مطلب رو بهتر درک می کنید)
اگر توی دانشگاه شریف
درس بخونید، بهتر می تونید این نتایج اخلاقی رو درک کنید!!!

* این جمله برگرفته از تاریخ بیهقی است نه از خودم!!!

Think About It

گاهی به آسمان نگاه کن ...
ساشی کوچولو پس از این که برادرش متولد شد، از پدر و مادرش تقاضا کرد که او را با نوزاد تنها بگذارند. آنان نگران بودند که مثل تمام دخترهای چهار ساله، ممکن است او احساس حسادت کند و بخواهد او را بزند یا به زمین بیندازد. از این رو حرف وی را نپذیرفتند. ساشی با آن طفل با مهربانی رفتار می کرد تا این که درخواست او مبنی بر تنها ماندن با طفل موجه جلوه کرد و پدر و مادرش اجازه دادند.

ساشی با غرور به اتاق طفل رفت و در رابست، اما لای آن را کمی باز گذاشت. برای پدر و مادر کنجکاو، وجود همان شکاف کافی بود تا وی را ببینند و به سخنانش گوش فرا دهند. آنان دیدند که ساشی کوچک به آرامی به سوی برادر نوزاد خود رفت، صورتش را به صورت او نزدیک کرد و به آرامی گفت: « داداش کوچولو، به من بگو پیش خدا بودن چه احساسی دارد. من دارم فراموش می کنم.»

منبع : کتاب «چکیده ای از غذای روح» ترجمه عباس چینی و مرجان اندرودی

غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست؛
همیشه با نفس تازه راه باید رفت.

                                                                       سهراب سپهری