استاد ما میگفت: وقتی میخوای یه گل رو بچینی میدونی خار داره. وقتی میای بچینیش خارهای شاخه ی اون گل میره تو دستت و دستت رو زخمی میکنه. حالا یکی از گل شاخهاش رو میبینه ،فکر میکنه که بهرهاش از این کار فقط اون زخمی شدن دستش هست؛ اما یکی دیگه یه ذره بالاتر رو میبینه و خود گل رو ،در نتیجه میدونه که اگه دستش زخمی شده، اما در عوض خود گل رو بدست آورده.
وقتی داری توی حیاط خونتون راه میری،میبینی که یکی از موزاییکها شکسته. شروع میکنی به داد و بیداد که کی این کار رو کرده و کلی خط و نشون هم میکشی که اگه بفهمی کی این دسته گل رو به آب داده، دمار از روزگارش در میاری و ... اما وقتی میری بالاپشت بوم خونهتون دیگه اون ترک موزاییک رو نمیبینی که بخوای ... اگه بری بالای اون ساختمون بلندهی توی کوچهتون دیگه اصلا اون موزاییک رو نمیبینی که بخوای ... اگه سوار هواپیما باشی که دیگه خونهتون رو نمیبینی که بخوای ... اگه بالاتر رفتی، شهرتون رو نمیبینی که بخوای ... بازم میری بالاتر، کشورت رو نمیبینی که ... اما احساس میکنی که هنوز میشه بالاتر رفت که اصلا هیچکی و هیچ چیز رو نبینی که بخوای زمین و اون کشور و اون شهرت و اون خونهات رو و اون موزاییک رو و اون ترک روی موزاییک رو که بخوای ...
من که این پایینم و همهی این چیزا رو میبینم.( اما تویی که میخوای مثل من نباشی ) حالا خودت بگو چه جوری میشه همین پایین بود و این چیزا رو نبینی؟!!
ندیدن.چرا ندیدن؟.ندیدن یعنی از واقعیت پیرامون گذشتن. مهم ندیدن نیست بلکه همون افق دیده .ویا بهتر بگم نحوه برخورد .من خوار گل را می بینم .تو غنچه اش را . و واقعیت این گیاه نه خار ونه غنچه بلکه هر دوی انهاست.(اخ اگه خودم باور کنم و..)
سلام. یک راهش اینه که بالا رو نگاه کنی! البته من در کل موافق نیستم. این چیزها رو هم باید دید ولی نباید دید آدم رو کور کنه.
من فکر کنم که بهتره به جلو نگاه کنی
راهش اینه که پایین نباشی
چقدر درستش کردی!
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک...
من هم میگم به جلو نگاه کن (مثل هومن)
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک------------
حق نگه دار که من میروم الله معک