گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

یاد من باشد تنها هستم*

New Page 1
 

...

و رسالت من اين خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از ميان دويست جنگ خونين

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خويش

چشم در چشم هم، نوش کنيم.

زنده ياد «حسين پناهی»

 

حسین پناهی رفت. من هم یه روز میرم، تو هم يه روز ميري!

یک عمر بالا و پایین میری،خودت رو به در و ديوار ميزني که خودت رو از غربت و تنهایی در بیاری! به هر وسیله‌ای که بتونی، میخوای این تنهایی رو پُر کنی و واژه‌ی «تنها» رو از انتهای واژه‌ی «انسان» پاک کنی، غافل از این که نمره‌ت قبل از دادن امتحان مشخصه! تلاشت بیهوده ست! تلاشی که نه تنها نتیجه‌بخش نیست، خسته کننده هم هست! آخرش میفهمی که انسان همیشه تنهاست.

فقط تو لحظه‌ی مرگ هست که آدم - با تمام وجود - می‌فهمه که چقدر تنهاست!

سهراب که گفت: «ماه بالای سر تنهایی است»*. من خودم نمی‌دونم شاید ماهِ بالایِ سر هم تنها باشه! ما همه تنهاییم!

 

حالا مرگ که نقطه‌ی رهایی انسان از خیلی چیزهاست، میتونه نقطه‌ی رهایی انسان از «تنهایی» و «غربت»ش هم باشه؟!!

* شعر «غربت» از کتاب «حجم سبز» سهراب سپهری


(این یادداشت رو به این بهانه نوشتم که حسین پناهی سه روز بوده که تو خونه‌ش مُرده بوده و کسی ازش خبر نداشته و بعد از سه روزمتوجه مرگش ميشند ...﴾

نظرات 9 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:15 ق.ظ

کوه ها با همند و تنهایند
همچو ما ، با همان تنهایان

ا.بامداد

میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که
دست تطاول به خود گشاده
منم !

((شاملو))

علی وثوق چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:33 ق.ظ http://alivosogh.blogsky.com

سلام با بلاگت کلی حال کردم میشه لینک یا لوگو منو بزاری
مرسی

دوستان به اندازه ی کافی بهتون لطف دارند! ما رو بیخیال شو! آره قربونش!

یک پسر خوب چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:25 ق.ظ http://dl2.blogsky.com

کاش میشد یه روز هدف این آقای علی وثوق رو از ورود به جمع وبلاگران بفهمم !‌
اولا که وبلاگش شامل یک سری مطالب پوچ هست که هزاران هزار جای دیگه هم تو اینترنت به هزاران زبون میشه پیداش کرد ....
دوما و سوما و .... رو هم مطمئنا خودتون تو ذهنتون هست ، دیگه لازم نیست بگم !‌
-------------------------
میخواستم راجع به حسین پناهی بگم ....
اما با کامنت این علی آقا یادم رفت !

شما خودت رو ناراحت نکن، عزیز!

میلاد چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:40 ق.ظ http://shahr.blogsky.com

حسین پناهی یه آدم معمولی نبود.حدس میزدم مرگش نباید عادی باشه!

اتفاقا از دید حسین پناهی هم، «من» و «تو» معمولی نبودیم و احتمالا هم مرگمون غیر عادی باشه!!!

الهام چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:41 ق.ظ

میخوای این تنهایی رو پُر کنی و واژه‌ی «تنها» رو از انتهای واژه‌ی «انسان» پاک کنی، این جمله ات را دوست دارم. حجم تنهایی مان چنان گسترده است که هیچ گاه پر نمی شود ودوست دارم با تنهایم دوست شوم همین.
ودل من می گیرد وقتی در لحظه مرگ نیز تنهایی تنها.

می رسیم آخر و افسانه‌ی «وا ماندن» ما
همچو داغی به دل حادثه ها می ماند

((محمد علی بهمنی))

ساحل چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:56 ب.ظ

صادق آدما تنها نیستن این فکراشونه که تنهاشون میکنه حتی همون ماه بالای سرت هم نشونه اینه که تنها نیستی تو هستی و ماهت...درمورد حسین پناهی هم منم خیلی ناراحت شدم همیشه در نظرم یه معما بود آدمی که فکر می کردی از یه جنس دیگه است اصلا شبیه بقیه نبود ساده نبود..........

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

((محمد علی بهمنی))

سجاد چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:40 ب.ظ http://paknevis.com/weblog

سلام. مرگ...

«مرگ» هم عرصه‌ی بایسته‌ای از «زندگی» است!
کاش شایسته‌ی این خاکسپاری باشم!

((محمد علی بهمنی))

فرهاد چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام!

حسین پناهی رفت٬ اما من هستم!!!

خدانگهدار.
موید و موفق باشید.

صادق: ""حسین پناهی رفت٬ اما من هستم؟" خوب باش! چه اهمیتی داره؟ ببین پسره پر رو خودش رو با کیا مقایسه می‌کنه! "

خودم:"در ضمن نمی‌دونم این علی آقا چه‌طوری جرات کرده یه چنین پیشنهادی به شما بده؟ احتمالاً اصلاً اخلاقتون رو نمی‌دونسته وگرنه اصلاً این دور و برا آفتابی نمی‌شد. شما به جوونیش ببخشیدش!!!"

صادق: "تو مگه خداحافظی نکرده بودی؟ برو دیگه!!!"

چند سطری بیش نیست، اما
خاطره ای جانگداز ندارد
هنگامی که این سطور نوشته میشد،
بلبلی زیر درختی ناله میکرد،
و شوریده ای در کناری
مینگریست....
گریه نکن بلبل که طوفان گل قشنگ را از شاخ چید و برد.
تو گریه نکن ، بگذار من گریه کنم،
تو گریه نکن ، زیرا بهار دوباره باز میگردد و گلی را که خزان از تو ربوده است به تو باز می گرداند ، بگذار من گریه کنم که دیگر برایم بهاری وجود نخواهد داشت
طوفان گل تو را چید و برد ، و سال دیگر بهار آنرا به تو باز می گرداند، اما افسوس که هیچ چیز بهار مرا به من باز نخواهد گردانید....

((شاملو))

الیزابت(یاسمن) چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:35 ب.ظ

صادق نوشتت عالی بود مخصوصا این جملت (فقط تو لحظه‌ی مرگ هست که آدم - با تمام وجود - می‌فهمه که چقدر تنهاست) . منم اعتقاد دارم همان طور که مرگ برای همه هست تنها یی هم برای همه هست هر کی میگه من تنها نیستم دروغ می گه (( فیض و سلامتی از جانب پدرما (خدا)و عیسی ( مسیح خداوند)بر تو باد))

خیلی خوشحال که در این زمینه اینقدر بهم نزدیک فکر میکنیم!
...
چه چیز بهترین است؟ آن را برای شما ارزو می‌کنم.
من رو از دعای خیرتون هیچ وقت محروم نکنید، این رو جدی میگم.(بدون تعارف)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد