گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

باران نیسان

تاک را ای ابر نیسان سیراب کن، نِی صدف

قطره تا «مِی» می‌تواند شد، چرا گوهر شود؟!!

* نیسان، از ماه‌های رومی است که بخشی از آن در فروردین و بخشی در اردی‌بهشت واقع می‌شود.

نظرات 8 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

این شعر از کیه؟؟
جالب بود. خیلی قشنگ بود... هر چی فکر میکنم یه چیزی در اینمورد بنویسم چیزی به ذهنم نمی رسه... برام جالب بود که ارزش می از نظر این شاعر ا گوهر هم بیشتر بود

ــــــــــــ** پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.breakdown.blogsky.com

chizi ke vaze he ine, ke mey ,mitoone har hessio be adam bede,,dashtane ye gohar, ya hata faratar azoono,. ama gohar faghat khodeshe o bass..ama ye soale asasi, khode ghatre chera hatman bayad ya meybesheya gohar?!?...

منصور جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:27 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

نمی دونم شعر از کی هست٬ سپیده یا قالبی. ولی مصراع اول اشکال وزنی داره. از چه منبعی نقل شده. هر چی زور میزنم نمی تونم بفهمم درستش چی میتونسته باشه.

نگاه آسمان شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.negaheaseman.persianblog.com

بر خلاف همیشه که نویسنده اشعار را می نوشتی این بار ناشناس بود ؟

ــــــــــــ** یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.breakdown.blogsky.com

ehtemal midam , male Molana bashe! age na, khayam, gozine akhar ham baba tahere! khoobe ke zaye sham hala! nevisandeye sher mishe lotfan begin male kie?!:D

من هم مثل شما نمی‌دونم شاعر کیه!!!

محمد سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:31 ب.ظ

«مرتضی» پدر دانشمند ملامحسن فیض کاشانی که از مراجع بزرگ شیعه بود، کتابخانه‌ی مهم و مشهوری داشت. موریانه به یکی از صندوقهای کتاب او راه پیدا کرد و همه‌ی کتابها و اوراق آن صندوق را خورد. تنها قطعه‌ای از پوست که این رباعی در آن نوشته شده بود را باقی گذاشت:

علمی که حقیقتی است در سینه بود
در سینه بود هر آنچه درسی نبود

صد خانه ترا کتاب، سودی ندهد
باید که کتابخانه در سینه بود

باران جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ب.ظ

از ۶ نفری که نوشتند ۵ نفر درباره ی وزن نوشتند و ناشناس بودن ؟!
اگر وزنش درست بود و شاعرش رو هم ایشون می نوشت چی می نوشتید ؟

و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند !!!

چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی!!!

سهراب سپهری / مسافر / بابل / ۱۳۴۵


تراو دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ

به می پرستی از ان نقش خود زدم بر اب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد