همچنان پای پیاده
فارغ از صدای خشم آسمونی
بی خیال از نالهها و گلههای برگای زرد خزونی
جادههای بی کسی رو
گم می کردم آروم آروم
تن غربت رو می شستم زیر قطرههای بارون(چقدر خوبه وقتی آدم از خونهش بیرون میاد،هیچ نگاهی منتظر برگشتنش نباشه، خودش هم آرزوی دیدن کسی رو نداشته باشه، هیچ کار ناتمومی نداشته باشه که بخواد بعدا اون رو انجام بده، هیچ طلبکاری نداشته باشه، هیچ کسی بر گردنش حقی نداشته باشه و خلاصه همه چی آماده دیدن اون باشه - اون هم با آغوش باز -)
(توضیح : یکی از دوستان برای یادداشت قبلی نظری گذاشته بود که لازم دیدم این توضیح رو بدم که: این یادداشتهایی که می نویسم، هیچ ربطی به حال و روز بنده نداره. چون اصلا اعتقاد به نوشتن شرح حال تو وبلاگ ندارم.فقط یه سری واگویه هست.دوستان فکر خاصی در مورد من نکنند. من حالم خوبه و از همتون هم سرحال ترم!!!همین
)
سلام عزیزم خیلی عالی بود در ضمن یه سری هم به من بزن نتایج نظر خواهی اعلام شد
سلام. واقعا این موضوع خیلی خوشحال کنندست( اینکه حالت خوبه!)
و از اون بهتر اینه که آدم از توی خونه بیرون هم نیاد!
معلومه که خوبی. ولی واگویه هایت. چرا چنین انتخاب می شوند نه جور دیگری. پس چون تو انتخابشان می کنی کاملا مربوطند.(نذار روانکاویت کنما. شوخی .چون بلد نیستم)
آنکس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است