|
منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را، این چنین دانسته بودم٬ وین چنین دانم. لیک، ای ندانم چون و چند! ای دور! تو بسا کآراسته باشی به آیینی که دلخواه ست.
دانم این که بایدم سوی تو آمد، لیک کاش این را نیز میدانستم، ای نشناخته منزل! که از این بیغوله تا آنجا، کدامین راه یا کدام ست آن که بیراه ست. ای برایم، نه به رایم ساخته منزل!
نیز میدانستم این را، کاش، که بسوی تو چهها میبایدم آورد؟ دانم ای دور عزیز! این نیک میدانی من، پیادهی ناتوان؛ تو، دور و دیگر، وقت بیگاه ست.
کاش میدانستم این را نیز که برای من تو در آنجا چهها داری؟ گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار، می توانم دید از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام، تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید؟
شب که میآید چراغی هست؟ من نمیگویم بهاران، شاخهای گل در یکی گلدان، زآشنائی غمگسار آنجا سراغی هست؟
آه ...
|
|
مثل ناگهان یک شهاب کال تند و رعدناک بیامان در آسمان شکفت و گفت: عمر لحظهای است از بر آمدن تا به آخر ماندن و در این میان کار ما شکفتن است و بس گفت و خاک شد ...
»سلمان هراتی« |
تمام شهر، خیابانی است
|
من و شاگردانم
|
از هشت صبح
|
چشمانشان ترازویی است
|
شاگردانم
|
هر زنگ، برههی مقدسی است
|
من و شاگردانم
|
کاش میشد
|
کاش میشد
|
من و شاگردانم با ستارهها
|
بر بام کلاسمان
|
«محمود رفیعی» (استاد دانشگاه) |
|
تاک را ای ابر نیسان سیراب کن، نِی صدف قطره تا «مِی» میتواند شد، چرا گوهر شود؟!! |
* نیسان، از ماههای رومی است که بخشی از آن در فروردین و بخشی در اردیبهشت واقع میشود. |