|
هنوز پارهای از آسمانِ ما آبی بود که ابری عجيب آمد وُ ناگهان باريدن گرفت.
شنيدهايم که آب روشنايیِ کاملِ دريا و کبوتر است، اين باورِ اقبالِ آينه را ما هم به فالِ سکوت وُ شکستنِ شبِ آن هميشه گرفتيم، اما چه رگباری ...! چه رگبار پُرگویِ بیفرصتی که نوبت از خوابِ گريه گرفته بود.
باورش دشوار است اما پيادگانی که بی سرپناه از پیِ آن چراغِ شکسته آمده بودند میگفتند ما هنوز همهی آوازهايمان را نخواندهايم همهی ورقپارههای گُل وُ گِشنيزِ نيامده را بازی نکردهايم دروازههای دريا دور وُ ما خسته و اين تلفنِ بیپير هم
که زنگی نمیزند. هم اين خشتِ تشنه در خوابِ آب از آينه بگويد. دارم دُرست میگويم حرفم را پس خواهم گرفت، با شما نبودم شما را نمیدانم اما آنجا پرندهایست که هی مرا پناه گلبرگِ ستارهای خاموش میخواند، ستارهای خاموش با چراغِ شکستهاش در دست که از دروازههای بیگُل و گِشنيزِ آسمان میگذرد.
هی... هی بازیِ به نوبتنشستهی بیپايان! پس کی؟ پس فرصتِ ترانهبازیِ باران و بوسه کی خواهد رسيد؟!
«سید علی صالحی» (دفتر شعر آسمانی ها) * به بهانه ی بارون پاییزی امشب که حالا حالا قصد بند اومدن نداره ... |
روزی سرد است و تیره و حزنآلود؛ باران میبارد و باد در تکاپوست؛ تاک هنوز چنگ خود را از دیوار پوسیده رها نکرده، لیکن به وزش هر تندباد، برگهای خشکیده فرو میریزد و روز تیره و حزنآلود است.
زندگی من سرد است و تیره و حزنآلود؛ باران میبارد و باد در تکاپوست؛ اندیشههای من هنوز از گذشته پوسیده چنگ رها نکرده، لیکن امیدهای جوانی به وزش هر باد فرو میافتند و روزها تیره و حزنآلودند.
آرام باش ای دل غمگین! از شکوه بس کن؛ پشت ابرها هنوز خورشید میدرخشد؛ سرنوشت تو همان است که دیگران دارند. در هر زندگی باید بارانهایی فرو ریزند و بعضی روزها تیره و حزنآلود باشند.
«هنری لانگ فلو» |
|
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سر ِرشته تا نگه دارد
پناه می برم به جلال ذات بزرگوارت از اینکه ماه رمضان از من بگذرد یا سپیده ی امشب بر من طلوع کند و باز هم از من در پیش تو گناه یا چیزی که پاداشش بد است، مانده باشد که بدان عذابم کنی. |
|