ثانيهها را مصلوب دقايق کردن و عشق را تلخک شبچرانان جمعهپرست ديدن پاسخ اگر اين است نفرين بر اين بيصدا جمعههاي هزار طلوع
که ميرويند و ناشکفته ميپوسند «اسماعيل نظري» |
![]() |
![]() |
اي حضور سبز! چشمهاي روشن فردا از همين امروز چشم در راهند
دوستان تو جمعشان تنها تو را اي دوست كم دارد شهر ما هر چند جشن ميلاد تو را هر سال غرق در شور و سرور و نور و لبخند است تا نيايي، شادماني رنگ غم دارد «ناشناس» |
|
سرانجام، آن روز پي خجسته فرا خواهد رسيد که گره از ابروي پسر آدم گشوده ميشود و انسان، در آن بامداد دلانگيز، نغمهي روحپرور خود را به خاطر زيباييهاي زندگي و درختان به گُل نشسته، دوباره سر دهد. «لويي آراگون» |