|
رازی که خطرکنندگان میدانند در بازیِ خون، برندگان میدانند با بالِ شکسته پرکشیدن هنر است این را همهی پرندگان میدانند |
«مصطفی علیپور» |
| ||
«افلاطون» در رساله ضیافت خویش عشق را از زبان «اریسطو فانوس» چنین بیان میکند: | ||
از وحشت آدمیان چهار پا، در شورای آسمانها غوغا افتاد. خدایان درمانده بودند که آنان را به جا بگذارند یا صاعقه بفرستند و همه را نابود سازند. اما از نابودی آدمیان، زیانی عظیم به خدایان وارد میشد چون دیگر پرستنده و قربانی دهنده نمیداشتند. عاقبت زئوس،خدای خدایان، را فکری به خاطر رسید که دیگران هم پسندیدند: | ||
زئوس بر آن شد که آدمیان را به دو نیم کند تا هم از قدرتمندی آنان بکاهد و هم پرستندههای خود را دو چندان کند. فرمان داد و چنین شد و به زودی آنان را در زمین چنان پراکنده کرد که هر نیمه، نیمهی دیگر خود را گم کرد |
||
و از آن زمان بود که عشق پدید
آمد آرزوی آدمی است که نیمه اصلی خود را که او را کامل میکند، بیابد.
| ||
*یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / کز هر زبان می شنوم، نامکرر است (حافظ) |
در سرزمین من، روزنامه لال به دنیا میآید، رادیو کر و تلویزیون کور ...
و کسانی که طالب سالم زاده شدن ِ این همه باشند، را لال میکنند و میکُشند، کر میکنند و میکُشند، کور میکنند و میکُشند ... در سرزمین ِ من! ... آه! سرزمین ِ من!
«شیرکو بیکس» (شاعر اهل کردستان) |
* ما در برون پرده، شده مغرور ِ صد فریب / تا خود، درون پرده چه تدبیر میکنند (حافظ) |
|
تپههای پوشیده از برف؛ «مارگوت بیکل» |
|
چونان گلی پرپرت کردم تا درونت را به تماشا بنشینم؛ ندیدمش، امّا پیرامونم از عطری بیمرز سرشار شد ...
«خوان رامون خمینس» |
|
در شب سرد زمستانی
|
«نیما یوشیج» |
![]() |
پرنده کوچک من! تو مانند عقاب توانا ساخته نشدهای! چرا بلند پرواز میکنی؟ |
«نیما یوشیج» |
|
از سينهی هوا، از چينهای ابری دامن افشان، بر بيشههای تيره و برهنه، بر خرمنزارهای متروك، خاموش و نرم و آرام برف میبارد.
همانطور كه تخيلات ابرآلود ما در كلامی آسمانی به ناگهان قالب میگيرند، همانگونه كه دل مشوش راز خود را در سپيدی چهره مینماياند، آسمان آشفته خاطر نيز اندوهی را كه در دل دارد، فاش میسازد.
برف، شعر هواست كه به نرمی از كلمات خاموشی تركيب شده برف، راز نوميدی است، كه از ديرباز در سينهی ابرآلود هوا انداخته شده، و اكنون آن را نجوا میكند و بر جنگل و كشتزار فاش میسازد.
«لانگفلو» |