(*منبع : کلیات عبید زاکانی)
یه مدت کوتاهی نیستم(تا دوشنبه).میرم مسافرتکی (با بر و بچ قدیم – قدیم از جهت مدت زمان آشنایی؛ 7سال هم مدرسه ای بودیم و 3 ساله که لااقل هفته ای یک بار، اون روی ماه نشسته شون رو می بینم- ). از اونجایی که ما هیچ چیزمون به آدمیزاد نرفته(رجوع کنید به حکایت اول)، قبل از عید میریم مسافرت و قبلش هم برمی گردیم. به هر حال از هیچی که بهتره (الکی که کلاس های هفته ی آخر رو به صلاح دید خودمون تعطیل نکردیم!!!
). اسم دانشگاه شریفه اما تنها چیزی که توش ارزش نداره، شرافت دانشجو جماعته!!! (خوب به هر حال این هم یه جور طرز تلقی هست) اگه به خود استادای گرامی باشه، میگن روز اول عید هم بیایین سر کلاس و تازه یه سری از این بچه مثبتا - که تموم زندگیشون فقط کتاب و نمره و درسه - با کمال میل پامیشن میان سر کلاس. آخه یکی نیست به اینا بگه زندگی که فقط درس و کتاب و فرمول نیست
. چیزای دیگهای هم هست که تو این کلاسها نمیشه یاد گرفت و اون هم درس ... است (به صلاحدید خودتون، ... رو پر کنید
) حالا فکر نکنید که ما یه دانشجوی تنبل و از درس فراری هستیم. نه عزیز، نه آقا
. ما به موقعش هم درس میخونیم، هم یه نمره ای میاریم، ناپلئونی هم درس ها رو پاس نمی کنیم، درست و حسابی میخونیم. فراری هستیم ، اما نه از یادگیری بلکه از جوّ بخاطر نمره دست به هر کاری زدن، از جوّ بخاطر نمره درس خوندن و زهی خیال باطل که به خاطر نمره دست به هر کار ... بزنیم(اینجا رو هم با نظر خودتون پر کنید
)
ما به «هست» آلوده ایم، آری
کجا به سلامتی؟
چه ناگهانی...
سلام. جای مارو هم خالی کنید. خوش بگذره...
اولا چه دانشجوی خوبی. دوما خوش بگذرد. سوما اری ما به هست بودمان معتادیم.
۱. سلام
۲. کی میگه اونایی که توی عید میرن سفر نرمالند ...اگر همه قبل از عید برن سفر بعد تو بری میشی غیر نرمال ..
۳. توی حکایت ۳ مردمک نوشتی که اشتباه ...باید درستش کنی ..مردک
۴. من جای شما بودم با قومیت ها شوخی نمی کردم ...
۵. سفر خوش ...
من قصد توهین به قزوینی ها رو نداشتم
ولی ذکر این نکته خالی از لطف نیست که:
عبید زاکانی در شهر قزوین زندگی میکرده و طبیعی است که شما وقتی داری رساله ی دلگشای ایشون رو میخونی، فقط نام قزوینی ها رو در حکایاتش ببینی!!!
(من فقط حکایات رو نقل کرده ام،همین)