گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

دنیا پیاده میشم، نگه‌دار!!!

دقیقا بیست و یک سال پیش و اتفاقا در روز شنبه و در همین ساعات(حوالی اذان ظهر) بود که ... (مادربزرگ -که چند ماهی است ما را تنها گذاشته- اون موقع به پدر گفته بود نوه‌ام با اذان به دنیا آمده و ...) و چه تقارن جالبی است مقارن شدن عید دیروز و امروز -روز تولد من - با اسمم (محمد صادق) اما چه فایده از این اسامی که من فقط در شناسنامه آن‌ها را یدک می‌کشم و در دنیای بیرون و درون اثری از آن‌ها نیست...
هر چه بیشتر می‌گذرد‌، بر تعداد صفحات سیاه عمرم اضافه می‌شود و چه مسخره است امسال چنین روزی برای من. هر سال وقتی همچین روزی می‌شد، لااقل خودم خوشحال بودم اما امسال خوشحال که نیستم هیچ، تازه در چنین روزی فکر اینکه به این زندگی پایان بدهم (یا پایان بپذیرد) از هر زمان دیگر بیشتر در ذهنم پر رنگ‌تر شده است:
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست:
                                                       خانه را تمامی پی روی آب بود.
گرچه در این ماه‌های آخر عمرم به تعداد سال‌های عمرم این فکر به ذهنم خطور کرده ولی دیگر حتی این فکر هم برایم اهمیتی ندارد (مثل بقیه‌ی چیزها که مدت‌هاست از سکتور صفر مغزم پاک شده است.) دیگر حتی نگاه به آسمان هم برایم بی‌معنا شده است چه رسد به این‌که به دیگری بگویم : گاهی به آسمان نگاه کن!!!
من دیگه منتظر هیچ کسی نیستم که بیاد
                                                         دل من از آسمون معجزه اصلا نمیخواد

اونایی که من رو از نزدیک میشناسند، شاید وقتی این واگویه‌ها را بخوانند، تعجب کنند. مدت‌ها فکر می‌کردم که باید سکوت کنم تا کسی ازین اوضاع و احوال با خبر نشود. با خودم میگفتم که این هم یه مرحله از زندگی است که باید بگذرانم، شاید باید بی‌حرف از خم این ره عبور کنم. اما آن پندار هر روز بزرگتر شد تا رسیدم به امروز ...
مدتی یا شاید برای همیشه نخواهم نوشت. شاید یادداشت‌هایی که در اینجا می‌نوشتم با خودم جور در نیاید. ترجیح می‌دهم که بیشتر ازین به این بازی ادامه ندهم. نمیخواهم اون دنیا شرمنده کسانی که این یادداشت‌ها رو می‌خونند، بشم. شاید خلوتی لازم است به اندازه‌ی همین بیست و یکسال عمر نفرینی و یا سکوتی لازم است. شاید هم باید گرفتار سنگینی همان سکوتی باشم که گویا قبل از هر فریادی لازم است. شاید هم زمان شکفتن اون بغض‌های فرو خورده باشد که:
                             از بس که گریه نکردم، غرور بغض بشکست  
یه تشکر گنده هم به همه‌ی کسانی که این مدت به اینجا سر می‌زدند، بدهکارم.اگر هم در این مدت کسی در اینجا از من رنجیده بگوید تا  اگر توانش بود، بتونم جبران کنم.برایم دعا کنید.
اگر عمری و تولدی دیگر بود، باز هم می‌بینمتون.
خداحافظ!!!    

نظرات 74 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:33 ب.ظ http://cobra3.blogsky.com

چرا اینقدر نا امیدی عزیز ...کاش میشد بگی

همان
کسی راز مرا داند،
که از اینرو به آنرویم بگرداند.

((بر گرفته از شعر «کتیبه» سروده اخوان ثالث))

منصور شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:45 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

به! عجب ماه خرداد با برکتی!

ع.ش.ق یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:52 ب.ظ http://einshinghaf.persianblog.com

اونایی که نمی بینندت با دلتنگی چه کنند؟

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن که باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!

یک پسر خوب دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:15 ب.ظ http://dl2.blogsky.com

اووووووه ، ۵۴ تا !؟!؟!؟!!‌ آقا صادق معروف شدی ها‌! دست ما رو هم بگیر ، راستی من وبلاگ رو آپدیت کردم ولی تا‌ آخر امتحانام اگه هفته ای یکبار هم آپدیت کنم باید خدا رو شکر کنم . به هر حال مرسی از اینکه سر میزنی !

معروفیت چیه پسر خوب!!!
تعطیل کردیم میگه معروف شدی!!!

نرگس سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:05 ق.ظ http://rozaneh1001.blogsky.com

سوره الرحمن بیشتر به دردت میخوره فکر کنم.منکه خسته شدم.خدا داره بهمه سخت میگیره.روزگار اینجوری ندیدم.

الهی
عظم البلا
و برح الخفا
و انکشف الغطا
و انقطع الرجا
و ضاقت الارض
و منعت السما
و انت المستعان
و الیک المشتکی
و ...

باران سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:02 ق.ظ

روزگار غریبی است نازنین
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

نازنین ها! از سیاهی تا سفیدی را سفر باید کنیم ...

منصور چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:14 ق.ظ http://toranj.blogsky.com

یه دفه نگی لر بود نفهمید!
به بهانه تعویض مطالب کناری وبلاگ داری مینویسی!
یکهو دیدی category ات عوض شد!

It's funny 'cause for a while
I walked around with a smile
But deep inside I could hear voices telling me this ain't right
Don't you know it's not for ...

... چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:49 ق.ظ

خوش ان قمار بازی که بباخت هر چه بودش
ننماد هیچش اما هوس قمار دیگر.

اینجا چرا می تابی ؟ ای مهتاب، برگرد
این کهنه گورستان غمگین، دیدنی نیست
...

باران چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:23 ب.ظ

در گلو پنهان می کند
فریاد های شادی و دردش را
چرا که اگر دهان بگشاید
صخره ها از هم خواهند شکافت
« یانیس ریتسوس »

و من که عمری ملات آورِ
دیوارهای محبس خود بودم
چونان به شگفت
بر دستان بی زنجیر خویش ، مینگریستم
که قناری
دریچه گشود قفسش را

«یغما گلرویی»

. چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:07 ب.ظ http://cobra3.blogsky.com

سلام مثل اینکه هنوز تعطیله اینجا ...اگه دوست داشتی مطلبی رو که تو وبلاگم نوشتم بخون.بازم مرسی.

یه جورایی مشق ِ سکوت میکنم. کاری که هنوز نتونستم درست انجامش بدم ...

روشن تر از خاموشی، چراغی ندیدم،
و سخنی، به از بی‌سخنی، نشنیدم،
ساکن سرای سکوت شدم ...

الهام پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:37 ق.ظ

هرگز ناتوان نبوده ام
جز در برابر کسی که از من پرسید:
«تو کیستی؟»
صادقی شدید تصدیق می کنم این جمله ات را.وچیز دیگری هم نمی گم.گفته بودم نه!!!!

میان این همه انگار
چه پنهان رنگ‌ها دارد فریب زیست!

((سهراب سپهری))

باران پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:21 ب.ظ

صدای سکوتت ، از فریاد هزاران نفر بلند تر باد ....

مارکــــــــو پلو محبوب قلبها پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:22 ب.ظ http:// http://marko-poloo.persianblog.com/

حاجی اینقدر ناز نکن تا نازت خریدار داره بفروشش حرفهای رمانتیک هم ننویس یه وقت دیدی قلبهای شیشه ای میشکنه بعدش ... بنو یس دل مردم رو نشکن خوبیت نداره !

بر می‌گردم ...

باران جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:54 ب.ظ

جوابی که به مارکو دادی جدی بود دیگه ؟

چند تا خواب نصفه مونده تا ته سحر
چند تا هق هق مونده تا ته سفر
چند تا شیون مونده تا لبخند من
...

نرگس شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:48 ق.ظ http://rozaneh1001.blogsky.com

چه پاسخ قشنگی...

ممنون از لطف شما

[ بدون نام ] شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:18 ب.ظ http://cobra3.blogsky.com

خوشحالم که بازگشتی هست ....

نرگس دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:30 ق.ظ http://rozaneh1001.blogsky.com

ماییم و موج سودا
شب تا به روز تنها...خواهی بیاببخشا خواهی برو جفا کن...

باران دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:27 ب.ظ

دلم برای نوشته هات تنگ شده ...خیلی خیلی ... تشکر نکن ... هر وقت نوشتی اون موقع می گم خواهش می کنم ...

به من فرصت بده برگردم از «من» ...

...(!) دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:01 ب.ظ

صادق ...دستم بهت برسه.حسابی می تونم اذیتت کنم.
درضمن
شماش معکوس رو هم از امروز شروع کردم.
زیرش نزنی ها. که اون وقت ....

بر سر این ماسه ها دراز زمانی است
کشتی فرسوده ئی خموش نشسته ست
لیک نه فرسوده آن چنان که دگر هیچ
چشم امیدی به سوی آن نتوان بست.

مارکـــو پلو این موجود استثنائی سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:39 ب.ظ http://marko-poloo.persianblog.com/

حاجی تو چقدر ناز داری !

بهزاد چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.nimkat.tk

مثلا ما هم مفیدی هستیم!

باران پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:51 ق.ظ

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ، دوباره بخوان تا کبوتران سفید
به آشیانه ب خونین دوباره بر گردند
شفیعی کدکنی

کبوتر عاشق شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:21 ب.ظ http://kabootar.blogsky.com

این آسمون چیه که همه کشته مردشن؟...
من هنوز یاد نگرفتم بپرم ٬ اگه شماها بلتین٬ تورو خدا بمنم بگین اونجا ها چه خبره...
من که تاحالا ندیدم ولی نمی دونم چرا عاشقشم ...
شاید ماله اینه که کبوترم!

باران شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:25 ق.ظ

هنوزم حسم از ننوشتنت هموناست که نوشتم ! دقیقا یادما که از دستت عصبانی شده بودم !
روزگار بدی بوده ظاهرا ولی خوبیش اینجاست که بد نموند !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد