گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

ما به «هست» آلوده ایم !!!


گفت و گو از پاک و ناپاک است،

وز کم و بیش زلال آب و آئینه.

وز سبوی گرم و پر خونی که هر ناپاک، یا هر پاک

دارد اندر پستوی سینه.

 

هر کسی پیمانه ای دارد که پرسد چند و چون از وی

گوید این ناپاک و آن پاک ست.

این بسان شبنم خورشید

وآن بسان لیسکی لولنده در خاک ست.

 

نیز من پیمانه ای دارم.

با سبوی خویش، کزآن می تراود زهر،

گفت و گو از دردناک افسانه ای دارم.

 

ما اگر چون شبنم از پاکان،

یا اگر چون لیسکان ناپاک؛

گر نگین تاج خورشیدیم،

ور نگون ژرفنای خاک؛

هر چه ایم آلوده ایم, آلوده ایم ای مرد؟

آه, می فهمی چه می گویم؟

، آری

همچنان هستان هست و بودگان بوده ایم ای مرد!

نه چو آن هستان اینک جاودانی نیست

(افسری زروش هلال آسا به سرهامان

ز افتخار مرگ پاکی در طریق پوک)

در جوار رحمت ناراستین آسمان بغنوده ایم ای مرد!

که دگر یادی از آنان نیست

ور بود، جز در فریب شوم دیگر پاک جانان نیست

 

گفت و گو از پاک و ناپاک است

ما به «هست» آلوده ایم, ای پاک, وی ناپاک.

پست و ناپاکیم ما هستان

گر همه غمگین، اگر بی غم

پاک می دانی کیان بودند؟

سبز خطان و عزیزانی که الواح سحر را سرخ رو کردند.

آن کبوترها که زد در خونشان پرپر

سربی سرد سپیده دم.

 

بی جدال و جنگ,

ای به خون خویشتن آغشتگان کوچیده زین تنگ آشیان تنگ

ای کبوترها

کاشکی پر می زد آنجا مرغ دردم، ای کبوترها

که من ار مستم, اگر هشیار

ـ گر چه می دانم به «هست» آلوده مردم, ای کبوترها ـ

در سکوت برج بی کس مانده تان هموار,

نیز در برج سکوت و عصمت غمگینتان، جاوید،

های پاکان! های پاکان گوی

گریم و غمگین خروشم زار.

شاعر : مهدی اخوان ثالث

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد