گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

گاهی به آسمان نگاه کن

آن قدر تشنه هستم که فرصت یکی شدن به قطره های باران نمی دهم . (پرویز شاپور)

فرصتی از جنس خواب ...

سایه‌ی درختِ من

از آنِ عابران است؛

میوه‌اش از آنِ کسی‌ست که

انتظارش را می‌کشم.

 

«رابیندرانات تاگور»

 

توی تنهایی یک دشت بزرگ که مثل غربت شب بی انتهاست ...یه درخت تن سیاه سربلند، آخرین درخت سبز سرپاست ...

   خیلی این چند وقته خواستم بیام و مطلبی بنویسم، بنویسم که توی برهه ای از زندگیم هستم که خیلی خوب دارم حضور چند تا دوست رو کامل احساس میکنم. حضوری که اگه نبود، می شد خیلی سخت تر بگذره ولی بخاطر وجودشون نه که سخت بگذره، خیلی هم داره خوب میگذره! (یه زمانی دوست داشتم فقط دوست خوبی برای دوستانم باشم و برام مهم نبود که ، ولی تازگیا به این نتیجه رسیدم که بالا و پایین دارم اما ... میخواستم از جدایی آدم ها بنویسم، اما دیدم وقتی که من در اون شرایط نیستم و یه جور ناشکریه که بخوام از چیزی که دقیقا عکسش الان تو زندگیم هست و با تمام وجود دارم حسش می کنم، بنویسم. روزگارم، روزگاریه که زمستوناش هم بهاریه و تو شادی و غصه هاش، هنوز که هنوزه حال و هوای یاریه ... نمیخواستم از درد و غصه ها و ناراحتی هایی که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و خیلی بدترش هم پیش بیاد، بنویسم! هیچ وقت تو زندگیم اهل غُر زدن نبودم، دوست ندارم اینجا که قبلاً هم جای غر زدن نبوده، بعد از این هم اینجور باشه. اگه حرفی هم بوده که بوی ناامیدی یا غر زدن میداده، حرفایی بوده که عمرشون از یکی دو ماه بیشتر بوده نه یکی، دو روز ... دیشب هم اومدم و یه مطلب نوشتم، بعدش پشیمون شدم چون احساس کردم ممکنه یه دوست از خوندن اون مطلب ناراحت شه، گفتم بَرش دارم بهتره! دوست ندارم کسی بیاد اینجا و ناراحت شه! به قول «محمد علی بهمنی» :

  

یادم باشد

             حرفی نزنم که به کسی بربخورد؛

             نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد؛

             راهی نروم که بیراه باشد؛

             خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.

یادم باشد که

             روز و روزگار خوش است و

             همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است؛

وخوب،

تنها دل ِ ما، دل نیست...

 

می خواستم چند خطی بنویسم در تشکر از اون دوستان، دوستانی که من رو همون جوری هستم (با تمام نقص ها و کمبودها و ...) قبول دارند و حضورشون، فرصتی است از جنس خواب تا هزار رنگی روزگار  رو برای لحظاتی فراموش کنم ... اما فکر کنم همون جمله ی اول یادداشت گویای همه چیز باشه !

نظرات 26 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:43 ق.ظ

می توانم نگه دارم دستی دیگر را
چرا که دستی دیگردست مرا گرفته است
به زندگی پیوندم داده است

مارگوت بیکل
...
شاید اگه از طرف خودت هم بخونی بد نباشه !

***مهاجر دیار عشق*** پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:58 ق.ظ http://mania20.persianblog.com

سلام دوست عزیزم......وبلاگ واقعا زیبایی داری.....مطلب جالبی بود.......برات آرزوی موفقیت دارم......منم یه کلبه کوچیک همین اطراف دارم......اگه وقت کردی سری بهم بزن....منتظر حضور گرمت هستم....قربان شما:الهام.

ممنون از لطف شما! چشم! حتما سر میزنم! :))

نرگس و روزنه هاش پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:02 ق.ظ

بابا تحملت میکنیم!اینا چیه میگی!:)

یعنی اینقدر بد هستم که دارید تحملم میکنید؟!!!!!!!!!!!

فرهاد پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:11 ق.ظ http://MalcolmX.persianblog.com

سلام!

باید از صدای شادتون٬ پای تلفن٬ متوجه می‌شدم که مطلب قشنگی مثل این نوشته می‌شه! اما خوب٬ خودتون٬ بهتر٬ از ضریب‌هوشی من خبر دارید.

این جمله‌ای که در ادامه میاد یه کم تکراریه٬ اما چون دوست دارم٬ می‌گم: خوش به حال شما که چنین دوستهایی دارید و خوش به حال دوستاتون که شما رو دارن. من فقط می‌تونم غبطه بخورم و حقیقتاً غبطه خوردن هم داره ... .

خیلی خیلی بهم خوش گذشت؛ وقتی که داشتم می‌خوندمش. بعضیا یاد بگیرن مثبت نویسی رو! اشاره نمی‌کنم با فلانی و روزنه‌هاشم!

شب خوش!
خداوند نگهدارتون!
موید و موفق باشید!

اولا که فرهاد جان! من نمی دونم به چی من غبطه می خوری؟!!! آخه چیه من غبطه خوردن داره، عزیز؟!!! حقیقتا، نداره!
در ضمن فرهاد جان من مثبت نمی نویسم! من خودم رو می نویسم با تمام بالا و پایین شدن هاش. یه دونه یادداشت رو نگاه نکن! همه رو یه جا ببین!

آوای من پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:10 ق.ظ http://avayeman.blogsky.com

راستشو بگم . . .؟

حسودیم می‌شه

والله ما تا حالا دروغ از شما نشنیدیم که لازم باشه بنویسید«راستشو بگم ...»

هیچکی پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:36 ق.ظ http://zooghal.blogsky

یاحق
دوستی میگفت:وقتی کار دیگه ای از دستت بر نمیاد سعی کن زندگی کنی!
ممنون...

اگر هم کاری از دستمون بربیاد، باز هم زندگی میکنیم. غیر از اینه؟!!

نرگس پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:42 ب.ظ http://narcissus79.blogsky.com

قبل از هر چیز بگم ما نفهمیدیم این هیچکی عزیز چرا هر جا میره میخنده!!! شاید هم به ما ربطی نداره!!!
بعد هم من این شعر بهمنی رو خیلی دوست دارم. غم وغصه هم جزیی از زندگی انسانه باید باشه تا قدر شادی رو بدونیم دیگه. از غر زدن هم پرهیز نکن من به عنوان یه دکتر ( کی به کیه ما هم خودمون رو دکتر حساب میکنیم دیگه) بهت هر چند وقت یکبار رو توصیه میکنم. باورت میشه گاهی دلم میخواد اصلا غر بزنم.این موقعها دوستام همه با هم میگن: غر غر غر غر غر ....
حضور بعضی انسانها گاهی مسیر زندگی ادم رو عوض میکنه اما گاهی بعضیها با مسیر کاری ندارن اما جاده رو برامون واضحتر ترسیم میکنن.هم زیباییهاش پررنگتر میشه هم ناملایمتهاش مشخصتر

"قلب، خانه ای است با دو اتاق خواب.
در یکی رنج و در دیگری، شادی زندگی می کند.
نباید خیلی بلند خندید
وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار می شود."

«فرانتس کافکا»

نرگس و روزنه هاش پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:43 ب.ظ

صادق از من تقلید کرده فرهاد خان چی میگی؟/!!!

اولا که مگه اشکال داره آدم در کارهای خوب از دیگران تقلید کنه!
ثانیا یادداشت این دفعه رو به تقلید از تیپ نوشته های شما ننوشتم!
ثالثا من اهل تقلید نیستم! خودم یه پا مرجع تقلیدم!!! (نویسنده در اینجا دچار خود تحویل‌گیری مزمن شده بوده- شما جدی نگیرید!!! :دی)
رابعا ما که بارها خدمتتون عرض کردیم که ما هیچی نیستیم!
خامسا اینجا جای دعوا نیست، برید جلوی خونه‌ی خودتون دعوا کنید !!!
سادسا هم نداره !!!

نرگس پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:44 ب.ظ

یادم رفت بگم. برای اون مطلبی که پاک کردی اگر میدونستم نمیخوای اینجا بیاریش خلاصه اش هم نمیگفتم شرمنده. اما من میخواستم اینو بگم:
انسان دو سال زمان نیاز دارد برای اینکه حرف زدن بیاموزد و دو پنجاه سال برای آموختن سکوت

مسئله ای نیست! در ضمن شما خلاصه ش رو نگفتید، (با تقریب خیلی خوب) همونی که من نوشتم رو نقل کردید !!!
یه جور دیگه هم میشه به «سکوت» نگاه کرد:
"انسان
به میان جمعیت پُر هیاهو می رود
که غوغای خاموشی را غرق کند."
(تاگور)

فرهاد پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:00 ب.ظ http://MalcolmX.persianblog.com

سلام!

صادق و تقلید؟ اگه بگید فرهاد تقلید کاره٬ میشه قبول کرد! من یادمه٬ما همیشه از رو آقا صادق کپ می‌زدیم. آقا صادق اهل این کارا نیست! این وصله‌ها به ایشون نمی‌چسبه! صادق خان؛ گفتم که٬ مدرکم از خارج رسید!!!

روز خوش!
خدا نگهدار!
موید و موفق باشید!

بارکد پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:50 ب.ظ http://moongate.blogsky.com

بابا پروانه...:))

والله قدیما اسمم صادق بود، نمیدونم جدیدا پروانه شدم یا نه ؟!!! :))

بارکد پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:50 ب.ظ

یادت باشه..یادت بمونه که یادت نره...

یادم باشه
یادت باشه
دروغ نگیم به همدیگه :))

منصور جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:01 ق.ظ http://toranj.blogsky.com

میدونی حواسم پرته دیگه؟این سوال هم در اون راستاست. من یه کامنت گذاشتم برای این نوشته. پاک شده؟ یا نیومده؟

بهترین خبر: همین حضور تو!
خبر حادثه ی عبور تو!
...
(من نظری از نظرات رو پاک نکردم.)

حارس جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:27 ق.ظ http://hares_110@yahoo.com

اینجا چقدر دوستانه است!

به یُمن ِ حضور شما دوستان هست که اینجا دوستانه شده!

نرگس و روزنه هاش جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:37 ق.ظ

راستی این درخت منو یاد اون تک درخت جاده فیروزکوه میندازه...:)

چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدند!!!

نرگس جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 01:50 ق.ظ http://narcissus79.blogsky.com

منم میخواستم همینو بگم که نرگس گفت. البته اون خیلی پرتره اما هر دوشون هم تنهان

تنهایی، شاید یه راهه! راهیه تا بی نهایت ...

فرهاد جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ق.ظ

سلام!

یادم باشد

حرفی نزنم که به کسی بربخورد؛

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد؛

راهی نروم که بیراه باشد؛

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.

یادم باشد که

روز و روزگار خوش است و

همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است؛

وخوب،

تنها دل ِ ما، دل نیست...

-------------------------------------
قبل از این‌که نوشتن یاد بگیرم٬ مداد رو برداشتم؛ و چه اشتباهی!!! یکی گفته بود هر چیزی رو نباید همین‌جوری بِدَن به دست کسی. و کاش بر نداشته بودم؛ اما گفتم بارها! هیچ وقت برای شروع دیر نیست. باید مداد رو بذارم سرجاش. تا وقتی ندادن دستم٬ دیگه برش ندارم؛ و نمی‌دن دستم٬ تا وقتی نوشتن یاد بگیرم.

شب خوش!
خدانگهدارتون!
موید و موفق باشید!

باید دست به عمل زد، بی«داوری» دربازه ی خوب و بد آن.

(مائده های زمینی/ آندره ژید)

منصور جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:55 ق.ظ http://toranj.blogsky.com

یه چیزی نوشته بودم تو این مایه ها:
بابا قبولت داریم - دوست داریم - میخوایمت !

ما 4کِریم! 9کریم! چوبکاری نفرمایید!!! :))

نرگس و روزنه هاش جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 04:21 ب.ظ

نمیگم شراب و پیمونه نبود
نمیگم تو سفرتون دونه نبود
صاحبخونه اگه بمن جواب ندی
همه جا میگم کسی خونه نبود

اوکی صاحبخونه؟؟؟؟!!!


مریم جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:12 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

زندگی بدون دوست معنا نداره...حتی اگه دوستت نصفه نیمه باشه!
همیشه شاد باشی.

دمی با دوست بسر بردن، به جهانی نیرزد ...

[ بدون نام ] جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام
حالا شما بگید که من نباید غبطه بخورم
.......
خوش به حالتون با دوستان خوبی که دارید
می دونم که حتما این کار را انجام می دهید اما خوب باز هم میگم
اینکه: خیلی سعی کنید تا دوستانتون را از دست ندید
به قول کسی:حفظ کردن از به دست اوردن سخت تر هست
در پناه خدا
التماس دعا
(حتما برام دعا کنید)

برات دعا میکنم، غریبه!

پرنیان جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.breakdown.blogsky.com

اگه حتی سیب های درخت تو دادی یادت باشه دونه های سیب...

نرگس و روزنه هاش جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:17 ب.ظ

کامنت دوم از پایین)ایشون خودشون یه گل به تمام معنی هستن...وگرنه دوستانشون خوبی نمیکردن شاید!!!دوستانشون هم غیر از ما بخودشون رفتن...میدونم دفعه بعد بیام این کامنتم پاک شده..!نه صادق رحم کن نه نه نه...!!!

فرهاد شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:43 ق.ظ

سلام!

پس شما "خودنویس" هستید؛ نه مثبت نویس! شاید هم خودتون مثبتید!

خدانگهدار!
موید و موفق باشید!

[ بدون نام ] شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:04 ب.ظ

غریبه ..............؟
ممنون که دعا می کنید

هر کسی هستی،
یه دفعه
قد بکش از پشت نقاب!!!

باران پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:58 ب.ظ

کسی می گوید « آری»
به تولد من
به زنده گیم
به بودنم
ضعفم
نا توانیم
مرگم
کسی می گوید « آری »
به من
به تو
و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من
شنیدن پاسخ تو
خسته نمی شود .

بیکل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد