|
میآییم و میرویم چون شهابی بر آسمان و هم چون برف سنگینی بر زمین، چون موج شتابندهای بر دریا و بسان تنورهي بادی در هوا، و چون کاروان خستهای در صحرا؛ و از خود، در پناه شبی پُر ستاره، تنها مشتی خاکستر به جا میگذاریم تا کاروانهایی که از قفا میآیند، از هجرت ما بیخبر نمانند ...**
|
*به مناسب درگذشت مادربزرگ یک دوست و سالگرد فوت مادربزرگ خودم که در پاکی روح و صفای وجود، آیت خداوند بود.
** نویسنده: ناشناس (لااقل برای من) |
دریغ دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست ...
یاحق
زآوردن من نبود گردون را سود
وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
که آوردن و بردن من از بهر چه بود
واین سوال که چرا مادربزرگها اینقدر بی وفا شده اند...و چرا دی...دی...دی...لعنت به دی...
سلام. روحشون شاد باشه انشالله
« زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد... »
فقط یاد هاست که می تواند خاطرات را زنده کند.....!۶ ماه دیگر هم....! مادر بزرگ حکمن آیت است!ترس برم می دارد:با رفتنش نکند آیتی هم رفته باشد!
زندگی می گوید : اما باز باید زیست .... !
خدا همه ی آیت هاشو زنده و سلامت نگه داره...
می گن زمان مرهم خیلی از دردهاست.
لعنت بیش بادا چشممان را گوشمان را نیز باید رفت.