باران
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 ساعت 10:47 ب.ظ
در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید . ... در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود و من در تاریکی خوابم برده بود و در ته خوابم خودم را پیدا کردم و این هشیاری خلوت خواب آلودم را . آیا این هشیاری خطای تازه ی من بود ؟ ... در اتاق بی روزن انعکاسی نوسان داشت پس من کجا بودم ؟! در تاریکی بی آغاز و پایان بهتی در پس در تنها مانده بود .
پس از لحظههای دراز بر درخت خاکستری پنجرهام برگی رویید و نسم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند . و هنوز من ریشههای تنم را در شنهای رؤیاها فرو نبرده بودم که براه افتادم ... «سهراب سپهری»
مبحث زوجیت یادتونه؟ روز باعث میشه که شب شب بشه. همش شب بود که شب معنا نداشت. عاشق روز را به انتظار شب میگذرونه و رسیدن به شب اونوقت حال میده. این مفاهیم رو فکر کن به صورت ادبی نوشتم ! چون اونجوری حالیم نیست این شکلی گفتم. آخه اینجا آدم خجالت میکشه . متن و نظرات کلا ادبیه و ما هم بضاعت اندک و...! شما این حرفا رو ادبی ببین !!!
متنفرم از این فرقهای که شما تبلیغش رو میکنید و این اسم! یه فرقه ی خشک تو خالی که همه اصولش رو از ادیان آسمانی دیگه گرفته و به اسم خودش داره به خورد مردم میده من فکر نمی کردم که توی قرن بیست و یکم هم آدم ها این قدر کوتوله باشند که پی یک دین مجعول و غیر آسمانی برند! امیدوارم بار آخرتون باشه که اینجا میاید ...
در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید .
...
در اتاق بی روزن
انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود
و در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خواب آلودم را .
آیا این هشیاری خطای تازه ی من بود ؟
...
در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم ؟!
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود .
پس از لحظههای دراز
بر درخت خاکستری پنجرهام برگی رویید
و نسم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من
ریشههای تنم را در شنهای رؤیاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم
...
«سهراب سپهری»
اینک خانه ات کجاست ؟؟!!!
من با تاب، من با تب
خانهای در طرف دیگر شب ساختهام
...
«سهراب سپهری»
jaleb bbood..emese nevehte haye rooye divivare salon motale eye khabagaha..
روزهای بهانه و تشویش
روزگار ترانه و اندوه
روزهای بلند و بیفرجام
از فغان نگفتهها، انبوه
روزگار سکوت و تنهایی
پی همانس خویشتن، گشتن
سالخوردن، به کوچههای غریب
تیغ افسوس بر فراغ آوردن
من از این خستهام که میبینم
تیرگی هست و شب، چراغی نیست
پشت دیوار های تو در تو
هیچ سیزینهیی ز باغی نیست
خوبه ناشناسه والا خودم حالشو میگرفتم...طلوع افتاب به این نازی...
عشق درگیر غروب درد است
باز هم طلوع ما را عشق است
«شهیار قنبری»
صادق این عکسها چرا نمی آیند.
حتما باز این Sharemation بازی در اورده !!!
مبحث زوجیت یادتونه؟ روز باعث میشه که شب شب بشه. همش شب بود که شب معنا نداشت.
عاشق روز را به انتظار شب میگذرونه و رسیدن به شب اونوقت حال میده.
این مفاهیم رو فکر کن به صورت ادبی نوشتم ! چون اونجوری حالیم نیست این شکلی گفتم. آخه اینجا آدم خجالت میکشه . متن و نظرات کلا ادبیه و ما هم بضاعت اندک و...!
شما این حرفا رو ادبی ببین !!!
برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
طلوع آفتاب را چه به نفرت ؟!!!
اون چیزی که در پی طلوع آفتاب هر روز قراره بیاد، به سپیدهدم اون روز میتونه معنا بده ...
Hu HUUUUUUUUUUU
متنفرم از این فرقهای که شما تبلیغش رو میکنید و این اسم! یه فرقه ی خشک تو خالی که همه اصولش رو از ادیان آسمانی دیگه گرفته و به اسم خودش داره به خورد مردم میده
من فکر نمی کردم که توی قرن بیست و یکم هم آدم ها این قدر کوتوله باشند که پی یک دین مجعول و غیر آسمانی برند!
امیدوارم بار آخرتون باشه که اینجا میاید ...
نهایت تمامی نیروها پیوستن است
پیوستن به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی ست که اسیابهای بادی می پوسند
چرا توقف کنم...
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست.
سلام صادق عزیز.
قضیه ارباب حلقه هاست..
یادته گفتم وبلاگ باید چه شرطی داشته باشه :دی
راستی این شعر ماله محمد علی بهمنی هست