-
عاشقانههای تلگرافی
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 23:09
نوشته: مرد عاشق بود، نقطه! و همدست شقایق بود، نقطه! همان مردی که مُرده بر سر ِ دار ... و سطر بعد، هقهق بود ... نقطه! نوشته: با همین پرواز، نقطه! برایم پست کن یک ساز، نقطه! که اینجا هر «پری» یک تار دارد همه جز من، سه نقطه، باز، نقطه! نوشته: تارَت افتاده، شکسته و هر چیزی خدا داده شکسته و یادش رفته نقطه آخر خط! و رسم...
-
The Passion of The Christ
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 17:28
You are my friends, and the greatest love a person can have for his friends is to give his life for them. "Christ" « مصائب مسیح » رو دیدم و جنبههای عجیب و مختلف «آدمی» رو در آینهای که روبروم گرفته بود : v اون حواری عیسی(ع) را دیدم که شب دستگیریاش کنار آتش با هم نشسته بودند و میگفت که تا پای جان در کنارش خواهد بود...
-
(به بهانهی باران روز جمعه)
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 22:31
این بار نیز با پیکری سیاه و سنگی و سخت نگاهم را بر تو ادامه می دهم، باشد که بارانی فرستی؛ بارانی که: سیاهی ها را بشوید، خشکی ها را طراوت بخشد، عطش ها را سیراب کند، ...
-
کشتی پهلو گرفته
سهشنبه 30 تیرماه سال 1383 20:19
غم به جراحت می غم به جراحت میماند، يكباره میآيد اما...
-
شکوفه های کویری
شنبه 27 تیرماه سال 1383 19:54
هر گاه احساس کردی به «کویر» تنهایی من راه پیدا کردهای بدان که من، خود از چه مسیری به آنجا رسیده ام - و در آنجا با مشک آبی منتظرت نشسته ام - : میدان «فرار از خود»، خیابان «ترس از روزمرگی»، نرسیده به آخر خیابان، بن بست «دلتنگی» ... سکوت را در آنجا نشکن زیرا که در آنجا تنها زبان بین من و تو، سکوت است؛ حتی نگاه در آنجا...
-
قاصدک من! کی نوبت تو میرسه؟
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 10:35
قاصدک پر پرواز نداره اما سبکبال میپره ...
-
گاهی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 11:36
در کنارهی آن بادهای در گذار، جایی است که عصرها دلم هوایش را میکند. یکی از همین عصرها پرواز میکنم. حتی اگر بدان گوشهی آسمان نرسم، این خنکای آسمان ارزشش را دارد. گاهی نگاهی بوی آسمان میدهد؛ گاهی اشارهی دستی اتاق را از بوی آسمان پر میکند؛ گاهی در همین نزدیکی؛ در گوشهی آسمان؛ در کنج قفس دلی در حرم نگاهی؛در نوازش...
-
چی کار کردی؟!!
شنبه 20 تیرماه سال 1383 22:11
چه خوب کُشتی ش وقتی جوری باهاش صحبت کردی که از «بودن» خودش احساس بدی بهش دست داد؛ وقتی که «اعتماد به نفس»ش رو ازش گرفتی؛ وقتی کاری کردی که نتونه فکر کنه - با این که میدونستی نباید اون جور باهاش صحبت کنی- . آره! تو میدونستی داری چی کار میکنی و باز اون کار رو کردی. در این صورت نمیتونم بهت بگم که تو یه قاتلی چون یه...
-
عاقبت ...
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 22:28
بدترین اتفاقی که میتونه برای یه هنرجوی مبتدی خوشنویسی بیفته اینه که آخرین قلم نشکستهش هم بشکنه و بلد هم نباشه که قلم بتراشه* ... *همین، کوتاه و گویاست ...
-
همیشه
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 22:43
بیخیالی را باور ندارم همیشه پشت پردهی دلخوشیهای آدمیان قامت خمیدهای از دلتنگی است و کمی آن سو تر از پژواک خندههای خوش هر لبی دارند جسد گریهای را در خاک میکنند ... همیشه پشت سرخی گونههای هر کسی دستهایی وحشی پنهان است ... و همیشه ما آدمها زود از کنار هم میگذریم چون از دیر رسیدن همدیگر بیخبریم ... همیشه! ......
-
چند روش برای خود اشتغالی (در ایام تعطیلات)*
شنبه 13 تیرماه سال 1383 11:19
وقتی بی وقتی بیحوصله هستید، میتوانید : پیچهای روی...
-
عجله برای چی؟!!
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 14:36
آخه یکی نیست به این بگه چه عجله ای داری برای به دنیا اومدن؟!! این طرف، هیچ خبری نیست ...
-
شکوه روشنایی
سهشنبه 9 تیرماه سال 1383 04:21
افق تاریک؛ دنیا تنگ؛ نومیدی توانفرساست . میدانم . ولیکن رهسپردن در سیاهی رو به سوی روشنی زیباست ؛ میدانی؟ به شوق نور؛ در ظلمت قدم بردار . به این غمهای جان آزار؛ دل مسپار ! که مرغان گلستانزاد؛ - که سرشارند از آواز آزادی - نمیدانند هرگز؛ لذت و ذوق رهایی را . و رعنایان تن در نور پرورده؛ نمیدانند در پایان تاریکی؛...
-
من بی مادربزرگ شدم، امشب ...
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 22:36
همیشه زودتر از اونی که فکرش رو ب همیشه زودتر از اونی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 22:03
ماهی اندیشید در ژرفای آب "میتوان روزی رها زین قید شد؟" تور ماهیگیر از امواج برخاست ماهی از دریا رها شد؟ صید شد! فخرالدین مزارعی
-
آخرین «بهاریه»ی من (باز هم بخاطر تو!!!)
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 20:57
Last Night they were doing a hea Last Night they were doing a head count of all angels in Heaven. There was one big problem: The sweetest angel was missing ! Please ! Let them to know you are ok !
-
یه سوال
جمعه 29 خردادماه سال 1383 21:00
امروز بعدازظهر داشتم کتاب امروز بعدازظهر داشتم کتاب «گفتگوهای تنهایی» دکتر شریعتی رو ورق میزدم. بیشتر اسم کتابهای دکتر شریعتی رو میدونم تا اینکه خونده باشمشون. اما این کتاب برام یه لطف دیگه داره چون یه دوست...
-
ترانه عاشقانه نیست
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 09:33
برای این یادداشت عکس نمیذارم چون برای این یادداشت عکس...
-
رنگ سیاه ترانه
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 09:58
من از رنگ قرمز آسمان میترسم. من از قهر پروردگار، خشم روزگار، از واژههای تلخ و پوچ، از واژههای سبک و ارزان قیمت هراسی ندارم. ترس من از رنگ سیاه ترانههاست؛ ترس من از طوفانی است که در راه است؛ من آخرین دکهی این بازار ورشکسته ام.
-
پرواز
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 23:34
خبر این بود: " پرواز باطل شد " بالمان را بر دوشمان گذاشتیم - اما به آشیان باز نگشتیم در جانمان پرواز طرحی تازه داشت. ﴿فرامرز سلیمانی)
-
من تغییر کردم؟ یا ...
جمعه 22 خردادماه سال 1383 19:49
تصویر اول: «من» دیروز پرسیده بود(8/1/83) : زندگی برای هرکس مثل چیزی است برای شما مثل ... برایش (با تاخیر زیاد) نوشتم (15/1/83) : هر لحظهاش برای من مثل بازی کردن با دو تا تاس هست. تاسها رو میندازی وسط و رو حساب شمارههایی که میاد، یه تصمیمی باید بگیری. بعضی مواقع جفت شش میاد که خوش به حال آدم میشه، بعضی مواقع هم جفت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1383 01:17
شکوهی دنیا همچون دایرهایست بر روی آب که هر زمان بر پهنای خود میافزاید و در منتهای وسعت، هیچ میشود. «ویلیام شکسپیر»
-
دلتنگ
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 20:49
بوی عشق می پیچد در باغهای سبز نیایش بعد از تو شوق چیدن نیست در دستهای من. و چیزی بنام فاصله پیوسته روح مرا میخزد این حرفهای زخمی را بر صفحههای غربتم مینویسم و برایت میفرستم شاید مسیری از یاد را با هم قدم بزنیم. * ( * شاعرش را نمیشناسم . اگر کسی میشنا خت، خوشحال میشم که به من هم بگه !)
-
خسته از رنج دیروز ...
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 01:09
من اینک یکسر در تنگنای گذشتهی خویشم. امروز هیچ حرکتی از من سر نمیزند که «من» ِدیروز موجب آن نباشد. اما آنکه در این لحظه هستم: ناگهانی، ناپایدار، منحصر به فرد، در حال گریز است ... آه اگر میتوانستم از خود بگریزم! از فراز حصاری که احترام به خود مرا بدان مقید کرده است، میپریدم. بینیام به روی بادها گشوده شده است. آه!...
-
Restart is restart
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 22:10
سلام سلام حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن...
-
دنیا پیاده میشم، نگهدار!!!
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 11:32
دقیقا بیست و یک سال پیش و اتفاقا در روز شنبه و در همین ساعات(حوالی اذان ظهر) بود که ... (مادربزرگ -که چند ماهی است ما را تنها گذاشته- اون موقع به پدر گفته بود نوهام با اذان به دنیا آمده و ...) و چه تقارن جالبی است مقارن شدن عید دیروز و امروز -روز تولد من - با اسمم (محمد صادق) اما چه فایده از این اسامی که من فقط در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1383 23:37
دو راهب در سفری زیارتی به پایاب رودخانهای رسیدند. در آن جا دختری را با لباس فاخر دیدند که نمی دانست چه کند، چون آب رود بالا آمده بود و او نمی خواست لباسش خراب شود. یکی از راهبان، بی آن که کلامی بر زبان آورد او را به پشت گرفت، از عرض رودخانه گذشت و در ساحل آن سوی رودخانه بر زمین گذاشت. پس از آن، راهبان به راهشان ادامه...
-
هدیه
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1383 19:11
New Page 8 بهترین چیزی که داشتم (و به اندازه ی خودت، دوستش...
-
«گل آقا» هم رفت!!!
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 15:52
افتاد افتاد آنسان که برگ - آن اتفاق زرد- می افتد افتاد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 13:17
ناتانائیل، در کنار آنچه به تو ماننده است، نمان؛ هرگز نمان. ناتانائیل، همین که فضای پیرامونت رنگ تو را به خود گرفت، یا تو به رنگ آن درآمدی، دیگر سودی برایت در بر نخواهد داشت. باید آن را ترک بگویی. هیچ چیز برایت خطرناکتر از خانوادهی «تو»، اتاق «تو»، گذشتهی «تو» نیست. از هر چیز جز آموزشی که برایت به ارمغان میآورد...