-
عدالت
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 22:54
New Page 1 یک عمر، نقش میزند و قالی میبافد؛ امّا، زير پايش...
-
برف
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 19:55
از سينه از سينهی هوا، از چينهای ابری دامن افشان، بر...
-
دارایی
سهشنبه 29 دیماه سال 1383 22:21
انسان دارایی انسان داراییهای خویش را آن گاه کشف...
-
سرمای بیرون و گرمای درون ...*
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 02:01
فکر تو فکر تو عایق سرمای من است فکر کردم به صمیمیت تو ،...
-
گذار*
پنجشنبه 17 دیماه سال 1383 21:21
New Page 1 میآییم و میرویم چون شهابی بر آسمان و هم چون برف...
-
جستجو ... یافتن خود ...
جمعه 11 دیماه سال 1383 17:20
کتابم را به دور افکن به خود بگو کتابم را به دور افکن ؛ به...
-
برای شب یلدا
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 23:36
آن روزی که یادش نباشد آن روزی که یادش نباشد، شب تاریک...
-
برای یک سالگی
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1383 23:32
New Page 1 زودتر از اونی که فکرش رو بکنی گذشت.انگار همین دیشب...
-
از تو بجز نامی هیچ نمیدانم!
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1383 00:04
New Page 1 در لحظههای تزلزل و تنهايی، وقتی بيايی دست من از...
-
پاییز
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 01:25
چرا با وجود این همه زیبایی چرا بعضیا با وجود این همه...
-
امشب، دوباره، آسمان می رود سرجایش: همان بالا!
شنبه 23 آبانماه سال 1383 23:56
New Page 1 ديشب دوباره گويا خودم را خواب ديدم: در آسمان پر...
-
باز آمدن از ...
شنبه 16 آبانماه سال 1383 20:41
بازآ بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ ... نخستين سفرم، باز...
-
این شبها، به دنبال کودکی هستم ...
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 22:52
در فراموشی خواب در فراموشی خوابهایم آسمان از یاد برده بود که آسمان است. بیدرنگ، چشم گشودم. شکوهی با من چشم گشود. گلتاجی از رازهای سبز، زلال، آبی بر پیشانی از خواب برآمدهام، بوسه زد. آسمان فقط یک اسم نبود، آسمان بود. «خوان رامون خمینس» گفت: " بیابان، در میان دیوارهای خشکی بیکرانهاش زندانیست. "* من هم...
-
معنای زندگی
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1383 03:32
پیش از آن که واپسین نفس را بر آرم پیش از آن که پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل برآنم که زندگی کنم برآنم که باشم در این جهان ظلمانی در این روزگار فاجعهآمیز در این دنیای پر از کینه نزد کسانی که نیازمند منند کسانی که نیازمند ایشانم کسانی که ستایش انگیزند تا بیابم تا به شگفت آیم تا بازشناسم چه کسی هستم چه کسی...
-
از چه، جا خوش کردهایم؟!!
جمعه 1 آبانماه سال 1383 00:47
New Page 1 از فراز كوهساران راستبالانی، بلند آواز، نو پرواز...
-
ریهها را از ابدیت پُر و خالی بکنیم* ...
جمعه 24 مهرماه سال 1383 02:35
ریه را از ابدیت پُر و خالی بکنیم ... حرف هايم مثل يك تكه چمن...
-
بم زنده است ؟!!
یکشنبه 19 مهرماه سال 1383 01:04
بینندگان عزیز دست به گیرندههاتون نزنید! مشکل اینجاست که حضرات مردم رو چهارپای درازگوش فرض میکنند: "بم زنده است!!!" : چون یورگن کلینزمن – مربی تیم آلمان – پیشنهاد یک بازی خیرخواهانه به نفع مردم بم رو به فدراسیون فوتبال ایران میده؛ چون عواید حاصل بازی از بازی ایران و آلمان برای کمک به زلزلهزدگان بم مصرف میشود؛ چون...
-
ورق بزن مرا ...
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 01:09
آری آری! گُلم! دلم! حُرمت نگهدار! كاين اشكها، خونبهای...
-
بشوی اوراق اگر همدرس مایی* ...
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 00:52
بشوی اوراق اگر همدرس مایی ... ناتانائيل! آخر کی همهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 13:08
خورشید این بار* نیز خندید خورشید این بار نیز خندید؛ مرغ...
-
بیا قد بکشیم !
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 20:16
وقتی که تو دنیای قدکوتوله ها زند تو کشور قدکوتوله ها،...
-
همیشه این تویی که ...
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 16:10
New Page 1 ناگهان، چيزی در من میشكندو در گلويم بند میآيد...
-
باران شهریور ماه هم تو را یاد من انداخت*
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 01:14
باران باشد، تو باشی، یک خیابان بیانتها باشد ... به دنیا میگویم: خداحافظ! «یغما گلرویی» *به بهانهی باران ناگهانی امشب، اون توی شهریور ماه !!!
-
فرصتی از جنس خواب ...
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 00:22
سایهی درختِ من از آنِ عابران است؛ میوهاش از آنِ کسیست که انتظارش را میکشم. «رابیندرانات تاگور» خیلی این چند وقته خواستم بیام و مطلبی بنویسم، بنویسم که توی برهه ای از زندگیم هستم که خیلی خوب دارم حضور چند تا دوست رو کامل احساس میکنم. حضوری که اگه نبود، می شد خیلی سخت تر بگذره ولی بخاطر وجودشون نه که سخت بگذره، خیلی...
-
امان از سرو افتاده ...
شنبه 31 مردادماه سال 1383 02:44
بارون امشب، توی ایوون مثل آزادی تو زندون بیصفا بیتحرک بیریا بود ... یک سال هست که هر چی مسافرت میری، به قصد تفریح نمیری؛ به این قصد میری که یه سری چیزها رو فراموش کنی تا بتونی یه شروع دوباره داشته باشی، ولی انگار هر چی بیشتر تلاش میکنی، این کلاف بیشتر گرهش گم میشه و چند تا گره هم بهش اضافه میشه. به این قصد سفر...
-
Desert Rose*
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 14:29
شب عجیبی بود: وقتی که برق بره، کسی هم خونه نباشه، خودت هم از روی بی حوصلگی حال چراغ روشن کردن رو نداشته باشی، هیچ کاری هم نتونی بکنی (نه کتاب خوندن، نه نوشتن یادداشتهای شخصی عقب افتاده، نه گوش دادن به رادیو و خلاصه هر کاری ...) ترجیح میدی که بشینی روی صندلیت و یه کم فکر کنی. به چیزهایی فکر کنی که تو روشنایی و شلوغی...
-
تو را من چشم در راهم، شباهنگام
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 05:27
ای شب! جام خالی روزم را برایت می آورم، تا با خنکایِ تاریکی ات، برای ضیافتِ صبحی دیگر، تطهیرش کنی. «رابیندرانات تاگور» تو یه برهه از زندگیم، تنها ساعات خوب شبانهروز برام ساعت 12 شب تا دو صبح بود. چند روزه که دوباره اون حسهای نچندان جالب اون ایام سر و کلهشون پیدا شده گرچه به یُمن وجود دوستای خوبی که همیشه بهم لطف...
-
یاد من باشد تنها هستم*
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 00:05
New Page 1 ... و رسالت من اين خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از...
-
بایدِ بودنت! باش!
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 00:05
مادران دریادل مادران دریادل کودکان را بر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 23:31
روی زمین، نمان؛ زیاد هم بالا نرو؛ جهان از ارتفاعات متوسط، زیباترین منظره را دارد. «نیــچه»